سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

صندلیها (داستان طنز)

تماشاچیان نفسهای خود را در سینه حبس کرده و وداع تاثرر برانگیز زوج قهرمان قیلم را تماشا می کردند. در حالی که اشک قهرمان زن بر روی گونه اش روان بود ، و به طرف در بیرونی می رفت ، زنم - هدی - در صندلی اش جا به جا شد و فریاد کشید ( باور نکردنیه !)
صحنه عاطفی فیلم باعث حیرتش نشده بود ، بلکه موضوع ، صندلی استیلی بود که قهرمان زن فیلم هنگام رفتن به طرف در بیرونی از کنارش گذشت . از آنجایی که هدی به من آموخته بود که چگونه از دیدن صندلیهای استیل لذت ببرم ، حس کردم من نیز از این صندلی استیلی که نقش و نگارهایی را با دقت روی آن حک کرده بودن - لذت می برم .
هدی تا سر حد جنون صندلی جمع می کند و وقتی خواهر کوچک ترش بچه به دنیا آورد ، هدی آرزو کرد ای کاش نام بچه اش را صندلی می گذاشت ! خانه ما پر است صندلیهای قرون مختلف ؛ سبک گوتیک و غیر آن .
هال ویلای ما انباشته از صندلی است . سالنها انباشته از صندلی اند .
سالن طبقه بالا پر از صندلی است . راهروها آکنده از صندلی اند . روی پلکان داخل ساختمان همه صندلی است . با اینکه هدی کارشناس همه نوع صندلی است . اما این صندلی - که فرهمان فیلم از کنارش عبور کرده بود - در چشم هدی کاملا تازگی داشت . در حالی که تماشاچیان اطراف ما غرف در بدبختی قهرمان فیلم بودند ، هدی به من گفت معتقدم این صندلی متعلق به دوره رنسانس و به سبک فلورانسی نزدیک است .
مرد کم ذوقی که پشت سر ما نشسته بود ، بلند شد و از ما خواست برای اینکه وی بتواند حوادث فیلم را دنبال کند ، سکوت کنیم . دیگران هم از او پیروی کردند و نارضایتی خودشان را از حرف زدنمان اعلام نمودند ؛ اما هدی به حرف زدنش ادامه داد و گفت : باید یک بار دیگر فیلم را ببینیم ؛ البته به همراه کارشناس آقار باستانی و دکور ، جناب ( برهان ) و هنگامی که فهمیدیم تماشاچیان اطرف ما کاملا بی خبر از صندلیهای استیل و لذت دیدن آن می باشند ، تصمیم گرفتیم به خانه برگردیم .
از حق نگذرم زندگی در خانه ما لذت دیگری دارد که دوستان ما آن را حس نمی کنند ؛ به خاطر همین ما هم این دوستان را به خانه هوددعوت نمی کنیم و ترجیح می دهیم دعوتها و میهمانهای ما در هتل باشد . البته شوق فراوان به صندلیهایی که سرمایه ما محسوب می شوند ، ما را ناچار به این کار کرده است . آخرین باری که دوستانمان را به خانه دعوت کردیم - و چند سال پیش بود - حوادث تاسف باری رخ داد ؛ چون چیزی نمانده بود که یکی از دوستان ، قهوه اش را روی صندلی نرمی بریزد که در سالن بزرگ قرار داشت ؛ آن صندلی یکی از شش صندلی بود که متعلق به کنراد چهارم از خاندان هوهنشتوفن پادشاه آلمانی بود . در همان شب ، دوست فربه دیگر ما ، روی صندلی کم نظیری نشست که از نوع صندلی چارلز دوم بود . شنیدیم که صندلی هم ناله می کند و هم می خندد . و به دنبال این حادثه تاسف بار ، آن را برای تعمیر نزد دکتر برهان بردیم .از همان موقع ترجیح دادیم از این ثروتی که همسرم از طریق دکتر برهان به دست آورده محافظت کنیم دکتر برهان یکی از بزرگترین کارشناسان اثاثیه تاریخی است و اطلاعات گسترده ای پیرامون عتیقه دارد.
علاقه همسرم - هدی - به این ثروت تاریخی در حدی است که حتی به من اجازه نمی دهد در خانه روی هیچ کدام از صندلیها یا مبلها بنشینم ؛ حتی خودم نیز به خودم چنین اجازه ای نمی دهو . و به او نیز این اجازه را دادم که اگر به طور اشتباهی روی صندلی نشستم این حق را داشته باشد که مرا تنبیه کند . تنها صندلی مجاز برای نشستن بنده ، یک صندلی پارچه ای در طبقه دوم خانه است ، که نه ارزش تاریخی دارد ، و نه زیباست . در مدتی که خواهر زنم چند روزی مهمان ما بود ، بنا به خواست همسرم ، صندلی ام را به او دادم و قبل از خواب و بعد از خواب ، توی منزل می ایستادم .

 
ادامه دارد  چند روز دیگر

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 85/9/4ساعت 12:16 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak