سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

آفریده است تا وجود انسان ،‏در آلودگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود ، اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نبرد ، عشق را در راهی که می رود ، تصدیق خواهد کرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست ...
بدان سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ، حسین ، حسین ، حسین ، حسین ،‏نمی تپد ، حسین حسین می کند ، یاران شتاب کنید که زمین به جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق ....

***

گوید او چون باده خواران الست  
هر یک اندر وقت خود گشتند مست
زانبیاء و اولیاء از خاص و عام      
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید   
آن که بد پا تا به سر مست ، آن رسید
آن که بد منظور ساقی مست شد  
و آن که گل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوالفنون        
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل همنشین 
زجر و سازش متحد شد ، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد ، واه و ابر
گفت (اینک آمدم من ای کیما!)
گفت (از جان آرزومندم بیا)
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی باقرین شد همقران
لامکانی را مکان شد لامکان
کرد بر وی باز درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا


شعر از
(گنجینه اسرار ، عمان سامانی )

     



 


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/2ساعت 1:36 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak