سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

شوهر آمریکایی

«ودکا؟ نه . متشکرم . تحمل ودکار را ندارم. اگر ویسکی باشد . حرفی . فقط یک ته گیلاس . قربان دستتان . نه ، تحمل آب را هم ندارم .سودا دارید ؟ حیف . آخر اخلاق سگ آن کثافت به من هم اثر کرده . اگر بدانید چه ویسکی سودایی می خورد ! من تا خانه پاپام بودم اصلا لب نزده بودم . خود پاپام هنوز هم لب نمی زند . به هیچ مشروبی . نه . مومن و مقدس نیست . اما خوب دیگر . توی خانواده ما رسم نبوده . اما آن کثافت اول چیزی که یادم داد ویسکی سودا درست کردن بود.از کار که بر می گشت باید ویسکی سوداش توی راهرو دستش باشد . قبل از این که دست هایش را بشوی. . و اگر من می دانستم با آن دست ها چه کار می کند ؟!!... خانه که نبود گاهی هوس می کردم لبی به ویسکیش بزنم. البته آن وقت ها که هنوز دخترم نیامده بود. و از تهایی حوصله ام سر می رفت . اما خوشم نمی آید . بدجوری گلویم را می سوزاند . هر چه هم خودش اصرار می کرد که باهاش هم پیاله بشوم فایده نداشت . اما آبستن که شدم به اصرار آبجو به خوردم می داد . که برای شیرت خوب است . اما ویسکی هیچ وقت. تا آخرش همعادت نکردم . اما آن روزی که از شغلش خبر دار شدم بی اختیار ویسکی را خشک سر کشیدم . بعد هم یکی برای خودم ریختم یکی برای آن دختره « گرل فرند» ش . یعنی مثل نامزد سابقش . آخر همان او بود که آمد خبر دارم کرد . و دو تایی نشستیم به ویسکی خوردن و درد دل . و حال گریه نکن کی بکن . آخر فکرش را بکنید . آدم دیپلمه باشد ، خوشگل باشد - می بینید که .. - پاپاش هم محترم باشد ، نان و آبش هم مرتب باشد ، کلاس انگلیسی هم رفته باشد - . به هر صورت مجبور نباشد به هر مردی بسازد ، آن وقت این جوری ؟!! ... اصلا مگر می شود باور کرد ؟ این همه جوان درس خوانده توی مملکت ریخته . این همه مهندس و دکتر ... اما آخر آن خاک بر سرها هم هی می روند زن های فرنگی می گیرند یا آمریکایی . دختر پست چی محله شان را می گیرند یا فروشنده سوپر مارکت سر گذرشان را یا خدمتکار دندان سازی را یک دفعه پنبه توی دندانش شان کرده . و آن وقت بیا و ببین چه پز و افاده ای ! انگار خود « سوزان هیوارد » است یا « شرلی مک لین » یا « الیزابت تایلور » بگذارید براتان تعریف کنم .
پریشب ها یکی از همین دخترها را دیدم . که دو ماه است زن یک آقا پسر ایرانی شده و پانزده روز است که آمده . شوهرش را تلگرافی احضار کرده اند که بیا شده ای نمایده مجلس صاحب خانه مرا خبر کرده بود که مثلا مهمان خارجیش تنها نماند .
و یک همزبان داشته باشد که باهاش درد دل بکند . درست هفته پیش بود . دختره با آن دو تا کلمه تگزاسی حرف زدنش ... نه . نخندید . شوخی نمی کنم . چنان دهش را گشاد می کرد که نگو . هنوز ناخن هاش کلفت بود. معلوم بود که روزی یک خروار ظرف می شسته . آن وقت می دانید چه می گفت؟ می گفت : ما آمدیم تمدن برای شما آوردیم و کار کردن با چراغ گاز را ما یادتان دادیم وماشین رخت شویی را .. و از این حرف ها . از دستهاش معلوم بود که هنوز تو خود تگزاس رخت را توی تشت چنگ می زده . و آن وقت این افاده ها ! دختر یک گاو چران بود . نه از آنهایی که تو ملک شان نفت پیدا می شود و دیگر خدا را بنده نیستند .

نه . ا زآن هایی که گاو دیگران را می چرانند . البته من بهش چیزی نگفتم .
اما یک مرد که تو مجلس بود که در آمد با انگلیسی دست و پا شکسته اش گفت که اگر تمدن این ها است که شما می گویید ارزانی همان « کمپانی » که خود سر کار را هم دنبال ماشین رخت شویی می فرستد برای ما به عنوان تحفه . البته دختره نفهمید . یعنی انگلیسی آن مرد که را نفهمید . ناچار من برایش ترجمه کردم .
آن وقت به جای این که جواب آن مردکه را بدهد در آمده رو به من که لابد بد اخلاق بوده ای یا هرزه بوده ای که شوهرت طلاقت داده . به همین صراحت . یعنی من برای این که تندی حرف آن مردکه را جبران کرده باشم و دختره را از تنهایی در آورده باشم سر دلم را باز کردم و برایش گفتم که آمریکا بوده ام و شوهر آمریکایی داشته ام و طلاق گرفته ام . و آمده ام . و بعد که برایش گفتم شوهرم چکاره بودو به این علت ازش طلاق گرفتم ، می دانید چه گفت ؟ گفت این که عیب نشد هیچ کاری عار نیست ... لابد خانواده اش دست به سرت کرده اند که ارثش به بچه ات نرسد . /

یا لابد بد اخلاق بودهای و از این حرف ها . اصلا انگار نه انگار که تازه از راه رسیده . طلب کار هم بود . خوب معلوم است. شوهرش نماینده مجلس بود . آخر گر این خاک بر سها نروند این لگوری ها را نگیرند که دختری مقل من نمی رود خودش را به آب و آتش بزند ... نه قربان دست تان . زیاد بهم ندهید . حالم را خراب می کند . شکم گرشته و ویسکی . همان یک ته گیلاس دیگر بس است . اگر یک تکه پنیر باشد بد نیست .. ممنون . اوا . این پنیر است ؟ چرا آن قدر سفید است ؟ و چه شور ! مال کجاست ؟...
لیقوان ؟کجا باشد ؟... نمی شناسم . هلندی و دانمارکی را می شناسم . اما این یکی را .. اصلا دوست نداشتم . همان با پسته بهتر است . مشتکرم ، خوب چه می گفتم ؟ آره . تو کلوب آمریکایی ها باهاش آشنا شدم . یک سال بود می رفتم کلاس زبان . می دانید که چه شلوغی است . دیپلم که گرفتم اسم نوشتم برای کنکور . ولی خوب می دانید .دیگر . میان بیست سی هزار نفر چه طور می شود قبول شد ؟ این بود که پاپا گفت برو کلاس زبان . هم سرت گرم می شود .
هم یک زبان خارجی یاد می گیری .
و آن وقت آن کثافت معلم کلاس بود . بلند بالا . خوش ترکیب . موهای بور . یک آمریکایی کامل .
ادامه دارد (جلال آل احمد)


نوشته شده در شنبه 85/9/4ساعت 1:39 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak