آسمان مال من ...
مسأله مسح پا در وضو
به تحقیق مسلمانان در امورى از عقیده و جوانب دین با هم اختلاف دارند کسى که این اختلافات را دنبال مىکند ملاحظه مىکند بعضى از این اختلافات متوقع است. زیرا این موضوعات درهم، تعقیددار و پوشیده در ملابسات مختلف است به گونهاى که ممکن نیست که هر کسى در آن خوض کند پس کسى مىتواند در آن خوض کند که اهل آن باشد، اختلافات ظهور کرده و حقیقت بر مردم متشبه شده و حقیقت مخفى شده است مثل مسأله جبر و اختیار و مسأله به وجود آمدن قرآن و مسأله معاد جسمانى و بیشتر مسائل عقیدتى از این نوع. اگر این اختلافات ظاهرى در همین حد بود جاى سؤال و استفهام نبود چون خود دین در این جاها داراى منافذى است که باعث این مىشود ولى دنبال کننده این مسائل مىفهمد که این اختلافات از حد عادى تجاوز کرده است و داخل در امورى که اختلافات در آن بعید است شده است مثل اختلاف در کیفیت وضو، اختلاف در اینکه بسمالله در نماز جزء سوره است یا نه و اختلاف در حالت دستها در نماز و امثال آن از امورى که حضرت پیامبرصلى الله علیه وآله شخصاً آنها را مکرراً و به مدت 13 سال انجام داده بود و دیده و شنیده شده بود از سوى مسلمانان. اختلاف در مثل این امور - که به گونهاى عجیب بوجود آمدهاند - نیازمند بحث و تحقیق گسترده تاریخى تا رسیدن به عامل حقیقى که در وراى این اختلاف غیر طبیعى قرار دارد مىباشد و بحث تاریخى در این زمینه مقدمهاى ضرورى براى بحث فقهى است.
و مسأله حکم پاها در وضو از جهت مسح یا غسل از جمله مسائلى است که وضوح آن واجب است و نباید در آن اختلافى باشد ولکن اختلاف متوقع است زیرا میدانى براى آراء فقها و مدارس فقهى است. بین قائلین به وجوب مسح و آنها امامیه و ابن عباس هستند و قائل به وجوب غسل و آنها بعضى از ائمه اهل سنت هستند و قائل به اختیار مانند محمد بن جریر طبرى و حسن بصرى، در آنچه رازى و غیره از او نقل کردهاند و قائل به وجوب جمع بین هر دو در وضو که نظر داود بن على ظاهرى و الناصر للحق از زیدیه.
اولاً با آیه وضو
قبل از ورود در بحث این آراء و ادلهشان ناگریز از آوردن تنها آیه وضو در قرآن کریم هستیم و آن قول خداوند تعالى است »اى کسانى که ایمان آوردهاید هنگامى که براى نماز بپاخاستید صورت و دستها را تا آرنج بشویید و سر و پاها را تا مفصل مسح کنید«. و این آیه متضمن بخشهاى فقهى از جهات مختلف مرتبط با اجزاء وضو است و از آن است جزء آخر که مىتوان حکم پاها را تصور کرد؛ آیه مکلفین را مخاطب قرار داده و چگونگى وضو رابراى آنها ترسیم کرده است و مشخص کرده است اعضایى از بدن که وضو بر آنها واقع مىشود را مشخص کرده است بر دو قسم. اما قسمتى که غسل بر آن واقع مىشود پس آن قول حضرت حق »فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الى المرافق« و قسمتى که مسح بر آن واقع مىشود پس آن قول حضرت حق »وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم الى الکعبین«.
پس آیه مشتمل بر وضوح تام است در ارتباط با حکم پاها و وظیفه ما در وضو گرفتن و این از بدیهیات زبان عربى است، و آن ثابت و لایتغیر است و سواى از قرائت کلمه ارجلکم وارد شده است در آیه به جر یا به نصب پس اگر خوانده شود به جر همچنانکه آن قرائت ابن کثیر و حمزه و ابىعمر و عاصم از ابىبکر است پس قرائت به جر اقتضاء مىکند که ارجل را معطوف به رؤوس کنیم و حکم هر دو در وضو مسح است و اگر قرائت شود به نصب همچنانکه نافع و ابن عامر و عاصم در روایت خفض کردهاند پس دوباره مسح واجب مىشود زیرا کلمه رؤوسکم در سخن خداوند »وامسحوا برؤوسکم« در محل نصب است ولیکن مجرور به »باء« است پس آیه ارجل عطف مىشود بر رؤوس پس گفته مىشود »وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم« پس ارجل معطوف بر محل رؤوس مىشود و قرائت آن به نصب عطف بر محل رؤوس جایز مىشود و جایز مىشود قرائت آن به جر عطف بر ظاهر.
و این آن چیزى است که فخر رازى و متأخرینش ذکر کردهاند و این مذهب مشهور به نحاة است.
ادله قائلین به غسل
قول به غسل همانگونه که گذشت در چهار مذهب اهل تسنن است و استدلال مىکنند به دلیلهاى زیاد. از آن چیزى است که فخر رازى در تفسیر خود آورده است، جایى از کتاب که مىگوید
در اخبار زیادى وارد شده است به وجوب غسل و غسل مسح را دربرمىگیرد ولى برعکس آن درست نیست پس غسل به احتیاط نزدیکتر است پس واجب است که به سوى آن رفته شود و بر این وجه باید قطع شود چون غسل پا مسح پا را هم دربرمىگیرد.
و اگر پاها تا دو کعب محدود شده است آن در غسل است نه در مسح.
و قرطبى گوید: همانا وجوب در پاها بر غسل است نه بر مسح و این مذهب عموم و همه علماء است و این فعل ثابت حضرت نبىصلى الله علیه وآله بوده است و همچنین در سخنش بوده است در غیر آن چیزى که گفته مىشود و پیامبرصلى الله علیه وآله قومى را دید که وضو مىگرفتند پس به آواز بلند ندا داد واى بر )کثیفى( پشت پاها از آتشى که در این وضو مىریزد پس خدا وضو را محدود کرد و گفت تا کعب همچنانکه در حکم دستها گفته بود تا مرافق پس این دلیل بر وجوب غسل است.
و محمد رشید رضا گفت: بیشتر علماء آن رابه قرائت نصب گرفته ا ند و قرائت به جر را راجع به آن مىدانند و آن از سنت صحیحه و اجماع صحابه مىآید و همچنین مزید بر آن این است که منطبق بر حکمت پاک است و طحاوى و ابنحزم ادعا مىکنند که مسح منسوخ است. و بیشتر مسلمانان زمان پیامبر این کار را مىکردند و آنچه از احادیث نقلى به دست ما رسیده است و درستترین آن حدیث ابن عمر در صحیحین است. گفت: در سفرى رسول خدا از ما بازماند و ما به شتاب براى نماز آماده شدیم پس وضو گرفتیم و بر پاها مسح کشیدیم، پس پیامبر صلى الله علیه وآله با صداى بلند گفت )واى بر پشت پاها از آتش( و دو بار یا سه بار فرمودند.
این خلاصهاى از استدلال قائلین به غسل به رأى خود بود.
ادله قائلین به مسح
قائلین به حکم مسح پاها در وضو امامیه هستند و استدلالشان به در آیه وضو و احادیث فراوان ترجیحاً از احادیث ائمه اهل بیت علیه السلام است و آیه وضو که خداوند مىفرماید »فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم الى المرافق و امسحوا برؤوسکم و أرجلکم الى الکعبین« و استدلال شد به آیه یک بار بر اساس قرائت جر - همچنانکه قرائت کردهاند ابن کثیر و حمزه و ابى عمرو و عاصم - پس دلالت مىکند آن بر وجوب مسح پا و این از واضحترین واضحات است. پس آیه بین رؤوس و رجل به حکم واحد که مسح است جمع کرده است و ارجل را معطوف بر رؤوس قرار داده است و او را به حکم خود محکوم کرده است.
به رغم وضوح این نتیجه و تسلیم تعدادى از بزرگان مانند فخر رازى در تفسیر آیه و ابن حزم در »محلى« مىیابیم على ابن محمدماوردى را که ادعا مىکند به قرائت به کسره. مىتوان بر یکى از دو وجه حمل کنیم اولى مسح بر دو پا پس مىباشد اختلاف قرائتها بر اختلاف معانى دومى اینکه حمل شود بر عطف دو کلمهاى که کنار هم هستند بدون حکم به معنى اینکه قرائت با کسره حکم به مسح را حتمى نمىکند به این معنى که قرائت مخفوضه حتمى نمىکند حکم به مسح را. و این ادعایى واقعاً عجیب است و آنچه ظاهر است از )وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم( مباشرت بین دستها و پاهاست و مباشرت با وجود برآمدگى پا تمام نمىشود. در این موقع فقیه احتیاج دارد در مسأله پا به دلیل دیگرى غیر از این آیه و اگر امر همانطورى که مدعى ادعا مىکنند باشد باید واجب باشد بر کسى که ایمان به قرائت با کسره دارد اینکه مسح نکند پاهایش و نشوید آنها بلکه بپوشد کفش را و بر آن مسح کند و سیره مسلیمن جارى شده بر مسح پاها و غسل آنها و در این پوشیدن کفش لازم نیست و مسح بر آن پس چرا فقیه این تأویل بعید از آیه را انجام بدهد و تأویل طبیعى و آسانى که مساعدت مىکند بر آن عرف و سیره و لغت را ترک کند این در احتمال اول.
اما احتمال دوم پس مردود است آن در نزد لغویون و مفسرین هر دو و چقدر خوب فخر رازى در رد از این جواب داده و گفته است اگر گفته شود براى چه جایز نیست که بگوییم بنابر مجاورت با این کلمه کردن این کسره است همانطورى که در این مثال گفته شده است »جحر ضبٍ خربٍ« و همچنین »کبیر اناس فى بجادٍ مزملٍ« مىگوییم این باطل است بنا بر وجوهى اولاً کسره بنا بر مجاورت محدود است در سخن به جایى که تحمل آن نمىشود مگر به خاطر ضرورت شعرى و کلام خدا بایستى از این منزه باشد و ثانیاً کسر وقتى به آن گفته مىشود که از اشتباه در امان باشیم و در این آیه ایمنى از اشتباه ممکن نیست ثالثاً کسر به مجاورت بدون حرف ربط ممکن است و با حرف عطف دیگر عرب اینگونه استعمال نمىکند و به خاطر همین است که فخر رازى ایمان آورده است که قرائت به جر اقتضاء مىکند بودن پاها عطف بر سرها پس همانطورى که مسح در سر واجب است مسح در پا هم واجب است و این بنا بر قرائت جر.
اما قرائت به نصب و این نیز حکم به مسح را واجب مىکند و همچنانکه رازى گفت زیرا سخن خداوند )وامسحوا برؤوسکم( پس رؤوسکم در محل نصب ولکن مجرور به باء است پس هنگامى که عطف مىکنیم رجل را بر رؤوس نصب ارجل بر محل رؤوس جایز است و جر آن هم عطف به ظاهر رؤوس مىشود و این مذهب مشهور نحاة است هنگامى که این ثابت شد پس ظاهر گشت که جایز است که ارجلکم را منصوب کنیم به خاطر وامسحوا و جایز بود اگر سخن خداوند )فاغسلوا( بود ولیکن هرگاه دو عامل بر یک معمول جمع شوند شایسته است که دومى رامعطوف بر اولى کنیم پس واجب است که سخن خداوند )وارجلکم( نصب داده شود چون )وامسحوا( منصوب است پس ثابت شد که قرائت به نصب )وارجلکم( به نصب لام مسح را واجب مىکند.
و همانا ایجاب غسل در این آیه وجود ندارد مگر بر شیوه نحوى باطل و آن عطف ارجل بر وجوه است و آن باطل است به سبب فاصله بین آن دو. و همانا هرگاه معطوف علیه متعدد بود ما نزدیکترین به معطوف را اختیار مىکنیم و در این آیه رؤوس است و ترک مىکنیم دورتر را و آن وجوه است.
و از آنجایى که فخر رازى در آیه وضو به مسح ایمان داشته است با این حال آن را رد کرده است و در آخر این بحث نیازى به آوردن وجوه ضعیفى که در این رابطه ذکر کردهاست نیست.
اخبارى که درباره وجوب غسل رسیده است بعضى از این احادیث دلالت بر غسل نمىکند و در این دلیل هایى که خودش آورده بود تعاض با حکم غسل و موافقت با حکم مسح وجود دارد و اگر یک استدلال مقدماتش با هم متضاد باشند نتیجه از درجه درستى ساقط مىشود )اگر تعارض در حکم باشد حکم آن ساقط مىشود و باید به قرآن رجوع کرد و سیدعبدالحسین شرفالدین در رد این وجه بیان داشته است جایى از کتاب که مىگوید:
اخبارغسل دو قسم است :
از آن آنچه دلالت مىکند بر غیر غسل، مانند حدیث عبدالله عمروبن العاص وقتى مىگوید: - چنانچه در صحیحین است - در سفرى که مسافرت مىکردیم با حضرت پیامبرصلى الله علیه وآله او از ما بازماند پس هنگام نماز عصرشد و بر پاهایمان مسح کشیدیم پس حضرتصلى الله علیه وآله ندا داد )واى بر پشت پاها از آتش(.
و اگر این حدیث صحیح باشد مسح را واجب مىکند، چون پیامبرصلى الله علیه وآله آنها را از مسح بازنداشت بلکه آن را تأیید کرد و همانا پیامبر صلى الله علیه وآله از کثیفى پشت پاى آنها نارحت شد و جاى شگفتى نیست و در آنها اعرابى بودند که به چرک بودن پشت پاهایشان جاهل بودند به ویژه در سفر پس وعده داد آنها را به آتش تا با این پاهاى نجس وارد به نماز نشوند.
و از آنچه دلالت مىکند بر غسل مانند حدیث حمران غلام عثمان بن عفان، هنگامى که گفت: عثمان را دیدم و از ظرفى بر دستش مىریخت و غسل مىداد آنها را سه بار سپس داخل کرد دست راستش را در وضو سپس آب در دهان گردانید و آب را با نفس به درون بینى کشید و بیرون انداخت سپس غسل داد کل پایش را سه بار سپس گفت دیدم نبىصلى الله علیه وآله را که وضو مىگرفت شبیه وضو من و مثل آن حدیث عبدالله بن زید بن عاصم انصارى است و به او گفته شده است وضو بگیر براى ما وضوى رسول خدا را پس درخواست یک ظرف کرد و از آن روى دستش ریخت و در آخر وضو غسل داد پاهایش را تا دو کعب سپس گفت این بود وضو رسول خداصلى الله علیه وآله الى آخر از اخبارى که در این معنى وارد شده است.
و در این حدیث چند نظر وجود دارد:
یک - همانا در آن مخالفت باکتاب خدا عزوجل و آنچه از ائمه عترت و طهارت جمع شده است وجود دارد و کتاب و سنت وزنه سنگین دین هستند و رسول خدا فرمود هرگز از آن دو جدا نشوید و تا زمانى که به این دو تمسک بجویید نابود نمىشوید پس بایستى هر چیزى که مخالفت کتاب و سنت است به دیوار زده شود.
و کافى است براى تو در انکار غسل و موهوم بودن اخبارش آنچه که از عبدالله عباس آمده است آنچه دلیل و حجت آورده است براى مسح. خداوند واجب کرده است دو غسل و دو مسح نمىبینى که او تیمم را ذکر کرده است و به جاى دو غسل، دو مسح قرار داده و دو مسح آخر را ترک کرده است و مىگوید وضو دو غسل و دو مسح است .
ابن عباس مىگوید، وضو دو غسل و دو مسح است وقتى به او رسید ربیع دختر معوذ عفراء که انصارى است خیال مىکرد پیامبرصلى الله علیه وآله وضو پیش آن دختر معوذ و شست پاهایش را. ابن عباس مىآید و سؤال مىکند از دختر معوذ وقتى که جواب مىدهد دختر معوذ ابن عباس مىگوید راست نمىگوید بلکه انکار مىکند و دلیل مىآورد که مردم انکار مىکنند مگر غسل را و در کتاب خدا چیزى جز مسح را پیدا نمىکنم.
دوم: اگر حقیقت بود بایستى به تواتر به ما مىرسید به خاطر اینکه حاجت به شناخت طهارت پا در وضو یک نیاز عمومى براى مردان، زنان، بندگان و آزادگان است و این یک نیاز روزمره در شبانه روز آنهاست .و اگر غیر از مسح چیز دیگرى در اول آیه بود بایستى کسانى که مکلف هستند در زمان پیامبرصلى الله علیه وآله و بعدش از آن آگاه مىشدند و باید مسلم و بدیهى پیش آنها مىبود و بایستى متواتراً از پیامبر به ما مىرسید پس مجالى نیست براى انکار این مسأله و شکى در آن نیست وقتى این چنین نبود ظاهر مىشود براى ما موهوم بودن آن اخبار و ساقط شدن آنها از درجه اعتبار.
سوم: اخبار در نوع طهارت پاها متعارض است بعضى از اخبار مىگوید باید پا را بشویى مثل حدیث حمران و ابن عاصم و آنها را شنیدهام و بعضى دیگر اقتضاء مىکنند مسح را مثل حدیثى که بخارى در صحیحه بخارى آن را آورده است. و آن را از احمد و ابن ابى شبیه و ابن ابى عامر و بغوى و طبرانى و ماوردى و طریق همه رجال آن ثقه است از ابى اسود از عبادبن تمیم از پدرش گفت: دیدم پیامبرصلى الله علیه وآله وضو مىگیرد و مسح مىکند بر دو پایش.
و مثل کسى که شیخ در صحیح خودش از زراره و بکیر دو پسر اعین از امام باقرعلیه السلام که وضوى پیامبرصلى الله علیه وآله را حکایت مىکنند پس پیامبرصلى الله علیه وآله رأس و دو قدم خود را تا کعبین به باقى مانده آب دو کف دستش مسح مىکرد و تجدید آبى
نمىکرد.
از ابن عباس: او حکایت کرد وضوى پیامبرصلى الله علیه وآله را پس بر دو پایش مسح کرد.
و چونکه احادیث تعارض کرد مرجع کتاب خداوند عزوجل است و از آن روى برنمىگردانیم این متن آن چیزى است که افاده کرد.
همانطورى که ابن حزم ایمان آورده است به اینکه قرآن حکم مسح را نسبت به پاها در وضو حتمى کرده و گفته که در قرآن مسح نازل شده است؛ چه آیه را به کسره و چه به فتحه بخوانیم و جماعتى از گذشتگان به تحقیق به مسح گفتهاند. از ایشان امام علىعلیه السلام و ابن عباس و حسن و اکرمه و شعبى و جماعتى از غیر ایشان و به قول طبرى و روایت شده در آن عبارات دیگرى.
ولیکن بعد از آن روایتى ذکر کرده که آمده )واى بر پشت پاها از آتش( و آن را ناسخ آیه قرآن اعتبار کرد و روشن شد که این حدیث تأئید مىکند آیه را پس چگونه است که ناسخ باشد براى آن؟ و همچنین همانطورى که فخر رازى گفته است نسخ قرآن به خبر واحد جایز نیست.
2 - فخر رازى ذکر کرده براى قول به شستن پا وجه دیگرى را که آن، شستن شامل مسح مىشود ولى برعکس آن نه، پس شستن به احتیاط نزدیکتر است پس واجب است به آن عمل کنیم و بنابراین وجه قطع واجب مىشود به اینکه شستن به پا به جاى مسح قرار مىگیرد.
و بر این قول سیدعبدالحسین شرفالدین جواب مىدهد و گفته او که غسل شامل مسح مىشود مغالطه روشنى است بلکه این دو حقیقت لغتى و عرفى و شرعى هستند پس واجب این است که قطع به اینکه شستن پاها جاى مسح آنها را نمىگیرد.
ولى فخر رازى بین دو محذور قرار گرفته است یکى مخالفت آیه محکم است و یکى مخالفت اخبار صحیحه که در نظرش آمده پس خودش را در اشتباه انداخته و مغالطه کرده به گفتهاش که غسل شامل مسح مىشود و آن به احتیاط نزدیکتر است. و آن به جاى مسح کافى است، گمان کرده که با این کار جمع بین آیه و روایت کرده است. و کسى که دقت کند در جواب او، او را در اشتباه و خطا مىیابد و وقتى که آیه دلالت روشنى دارد بر وجوب مسح احتیاجى به قرار دادن غسل به جاى آن ندارد پس دقت بکن و فکر کن زیاد.
3 - فخر رازى وجه دیگرى را در وضو براى قول به غسل پاها ذکر کرده است. و آن اینکه آیه حکم پاها را تا کعبین قرار داده است و این محدود کردن با غسل سازگار است براى اینکه کعبین عبارت است از دو استخوان برآمده از دو طرف ساق و گذشت که همچنین این وجه را قرطبى در کتاب جامع احکام قرآن ذکر کرد و سیدعبدالحسن شرفالدین نماینده براى جواب دادن به این نظر شده است به گفتهاش که:
دو کعبین در آیه وضو دو مفصل ساقها هستند از پاها به حکم روایت زراره و بکیر دو پسر اعین وقتى که از امام باقرعلیه السلام سؤال کردند از کعبین و آن ظاهر است همچنین در آنچه که صدوق از آن روایت کرده است و تصریح کردند بزرگان لغت بر اینکه هر مفصلى براى استخوان کعب است.
بیشتر فقها گمان کردهاند که کعبین در اینجا دو استخوان برآمده از دو جانب ساق هستند و دلیل آوردهاند به اینکه اگر کعب مفصل ساق از قدم باشد باید در هر پا یک کعب باشد پس شایسته بود که بگوید و پاهایتان تا کعبها. همانطورى که حاصل در هر دستى یک ساعد است. آیه )و دست هایتان تا ساعدها(.
گفتم: اگر مىگفت در اینجا تا دو ساق پا، پس دست بدون اشکال صحیح بود پس معنا مىشود صورت هایتان را و دستهایتان را تا دو ساق دستتان بشویید و سرها را و پاهایتان را تا دو کعب مسح کنید. پس تثنیه آوردن دو کلمه در آیه و جمع آنها در صحت یکسان هستند. و همینطور جمع یکى و تثنیه دیگرى و شاید تفنن در تعبیر اقتضاء کرده است.
این وقتى است که حاصل در هر پایى یک کعب باشد اما اگر حاصل در هر پا دو کعب باشد پس جایى براى کلام ایشان نمىماند و علماء کالبدشکافى اجماع کردهاند که یک استخوان گرد مثل استخوان پاى گاو و گوسفند زیر استخوان ساق است. به طورى که مفصل ساق و پا نامیده مىشود و بنابراین مسح هر پایى منتهى به دو کعب مىشود که آن خود مفصل است و برآمدگى گرد زیر آن است و در تثنیه کعب در آیه غیر از دو ساق دست نکته لطیفى است و اشاره ایى است به آنچه که نمىداند آن را جز دانشمندان کالبدشکافى پس مقدس است آفریننده داناى حکیم.
این چنین به روشنى ظاهر مىشود که قول به غسل در مشکل و تعارض با قرآن کریم بوده است پس شروع کردند به وجوه بعیدى تأویل ببرند و به هر دشوارى و مشکلى و بیچارگى ترکیب کنند بخاطر اثبات مدعایشان و از جمله کسانى که در این زمینه با طناب اینها به چاه رفته است زمخشرى در تفسیر کشاف است و ذکر کرده سیدعبدالحسین شرفالدین سعى او را و جواب داده از آن پس نوشت:
زمخشرى فلسفهبافى کرده است در تفسیر این آیه و گفته پاها از بین اعضاء سه گانه شسته شده در وضو با ریختن آب بر آن شسته مىشوند پس مظنهاى براى اسراف نهى از آن شده قرار گرفته است پس عطف کرده بر اعضاء سوم که مسح مىشوند نه براى مسح شدن ولکن براى اینکه اشاره بکند بر وجوب اقتصاد و میانه روى در ریختن آب بر آن و گفت دو کعب تا آخرش تا جلوگیرى کند گمان کسى که آن مسح شده است. زیرا در شریعت نهایتى براى مسح قرار داده نشده است.
فلسفه این در عطف پاها بر سرها است و در ذکر غایت از پاها همچنین و همانطورى که مىبینى این چیزى از استنباط احکام شرعى از آیات قرآن نیست و چیزى از تفسیر قرآن نیست و نه آیه دلالت مىکند بر چیزى از این موارد و بدرستى که این آیه دلالت مىکند در تطبیق آیه بر مذهب خودش جاى استنباط مذهب از ادله و چقدر دور کرده در خیال خودش آنچه گوش داده نمىشود به آن مگر در نزد کسى که شستن پا در نزد او مسلم باشد به حکم ضرورت. اما با بودنش محل نزاع اعتناء نمىشود به آن مخصوصاً با اعتراف ایشان به ظهور کتاب در وجوب مسح براى ما و کافى است در آن آنچه واجب مىکند قواعد عربى از عطف پاها بر سرها که مسح شدهاند به اجماع روایات و فتاوا.
از جمله تلاشهاى ایشان این است که غسل منطبق بر حکمت طهارت است و طهارت مبالغه در پاکیزگى است و به خاطر آن وضو و غسل واجب شده است.
و روشن است که مثل این جواب تمام است در نزد کسى که قائل به استحسان است اما کسى که استحسان را مثل اصلى از اصول تشریع قبول ندارد پس در نزد او تمام نیست بلکه این حتى در نزد کسى که قائل به استحسان است نیز تمام نیست. براى اینکه استحسان در نزد قائلین به آن دلیل است وقتى که از قرآن و روایات دلیلى نباشد و فرض این است که دلیل قرآنى و روایتى همانطورى که صاحب تفسیر المنار آن را پذیرفته وجود دارد پس نوبت به استحسان نمىرسد. سیدعبدالحسین شرفالدین ذکر کرده این تلاش را و جواب داده از آن به طورى که نوشته:
شاید دلیل آورده شود اجماع بر غسل پاها که آنها روایت کردهاند که شستن پاها بیشتر مناسبت دارد با پاها از مسح. همانطورى که مسح بیشتر مناسبت دارد با سر از شستن. وقتى که آلودگى دو پا از بین نمىرود مگر به شستن غالباً به خلاف سر پس سر با مسح پاک مىشود غالباً و گفتهاند که مصلحتها فهمیده شده ممتنع نیست که سبب براى عبادت واجب باشد حتى شرع ملاحظه کرده در آن دو معنا را یک معناى مصلحتى و یک معناى عبارتى و قصد کردند به مصلحتى آنچه که برمى گردد به امور حسى و قصد کردند به عبارتى آنچه که برمىگردد به پاکى نفس.
من مىگویم ما ایمان داریم که شارع مقدس ملاحظه کرده بندگانش را در آنچه که به آنها تکلیف کرده از احکام شرعیه پس آنها را امر نکرده مگر به آنچه که در آن مصلحتى است و نهى نکرده مگر از آنچه در آن مفسدهایى است و با این حال قرار نداده چیزى از مدارک آن احکام را منوط به مصالح و مفاسد از نظر بندگان بلکه آنها را متعبد کرده به ادله قوى که مشخص شده برایشان پس براى ایشان راه چارهایى قرار نداده از آنها به سوى دیگر و اولین آن ادله، کتاب خداوند است و حکم کرده به مسح سر و پاها در وضو پس راه فرارى از خضوع در مقابل حکم او نیست اما از پاک کردن آلودگى پاها چارهایى از احراز آن قبل از مسح بر آن نیست تا عمل کرده باشیم به ادله خاصى که دلالت بر شرط بودن طهارت وضو قبل از شروع در آن مىکند و شاید پا شستن پیامبرصلى الله علیه وآله که در اخبار غسل ادعا شده از همین باب باشد و شاید آن از جهت خنک شدن و شاید از باب مبالغه در نظافت بعد از فراغ از وضو باشد و خداوند متعال داناترین است.
و اگر همانطورى که امر مىخواهد افکار ما باید باشد همانطورى که امام على علیه السلام فرموده است مىبینم که کف دو پا بهتر است براى مسح از روى آن تا اینکه دیدم پیامبر صلى الله علیه وآله روى آنها را مسح مىکند و در روایت دیگرى اگر نمىدیدم پیامبر صلى الله علیه وآله مسح مىکند روى پاهایش را گمان مىکردم که کف پاها بهتر است براى مسح از روى آنها و از جمله تلاشها براى اثبات اینکه پاها باید شسته شود و نه مسح کشیده شود آنچه ذکر کرده صاحب المنار از اعتماد عمده علماء بر اجماع صحابه و عمل کردن مسلمین زمان پیامبر صلى الله علیه وآله و آن موهومتر است از آنکه ذکر کنیم پس براى تو روشن شد که صحابه معارضه کردهاند غسل را و عمل کردهاند به مسح و اعتراف کردند به آن صاحب المنار چون ذکر کرده که قول به هر کدام از غسل و مسح روایت شده از گذشتگان از صحابه و تابعین ولکن عمل به غسل شاملتر و بیشتر است و آن چیزى است که غلبه پیدا کرده و مستمر شده.
پس چه اجماعى بر غسل و قول به مسح روایت شده از گذشتگان و تابعین است اما قول به اینکه عمل به غسل اعم و بیشتر است پس فایدهایى ندارد کسانى را که قائل به غسل شدهاند براى اینکه اگر شمول و انتشار را بپذیریم گاهى اوقات از عوامل سیاسى نشأت مىگیرد. خلیفه وقتى که مذهبى را انتخاب بکند آن را منتشر مىکند و راویان را برمىانگیزد تا به آن اخذ کنند.
و از جمله تلاشهاى ایشان قول ایشان است که مراد به مسح پاها غسل آنهاست قرطبى در کتاب جامع احکام قرآن مىگوید ابن عطیه گفته و قومى از کسانى که قرائت کردهاند به کسره قائل به مسح در پاها شدهاند آن غسل است و قربطى بر این مطلب حاشیه زده است به گفتهاش که قرآن صحیح است پس لفظ مسح مشترک است اطلاق مىشود به معنى مسح و اطلاق مىشود به معنى غسل.
این از بدترین و زشتترین تلاشها است و اکتفاء کرده صاحب المنار به رد بر این قول به گفتهاش که این یک زورگویى مسلمى است پس چه ربطى دارد غسل به مسح و اگر امر همانطورى که او مىگوید باشد از ناحیه لغت باید مسح به معنى غسل باشد وقتى که یک قرینهایى کنار آن باشد و آن مفقود است بلکه قرینه موجود در آیه برعکس این است و آن آیه کریمه است که ذکر کرده غسل را سپس مسح را پشت سر آن ذکر کرده است و این به معنى تفصیل بین دو مقام است و اگر مراد از مسح در آیه غسل باشد باید سر را هم شست پس چرا صاحب این تلاشها فرق مىگذارد بین سر و پا و چگونه مسح بر سر به معنى مسح است و مسح بر پا به معنى غسل بنابر اینکه کلام اقتضاء مىکند وجوب غسل را بلکه اقتضاء مىکند تخییر بین غسل و مسح را پس چه وجهى است در حکم به بطلان مسح.
و از آنچه که شکى در آن نیست اینکه این تلاشها مقتضاى احتیاط را مسح قرار داده و نه غسل. یک سرى شبهات را دور خودش جمع مىکند به خلاف مسح.
اینچنین روشن شد بطلان قول به غسل و شکست خورد تمام تلاشها و دلائل مطرح شده براى اثبات وجوب غسل پاها در وضو.
قول به جمع و اختیار
مىماند دو قول در مسأله: قول به جمع بین دو وظیفه و قول بین اختیار بین آن دو و جواب از قول به جمع اینکه آن جارى است در نزد احتیاط و در وقت شک در وظیفه شرعى احتیاط مىآید پس وقتى که قائم شد دلیل بر وظیفه شرعى و تمام شد اثبات مسح شک برطرف مىشود و وقتى شک بر طرف شد حکم به جمع نیز که وظیفه احتیاطى است برطرف مىشود.
اما قول به اختیار پس بعد از اثبات شرعى بودن دو عمل با هم در وضو جارى مىشود پس وقتى که ثابت شد در نزد مکلفین که غسل و مسح هر دو عمل جایز نسبت به پاها هستند و آیه وضو دلالت مىکند بر صحت هر دو با هم و پیامبرصلى الله علیه وآله عمل کرده به هر دو با هم گاهى مسح و گاهى غسل و جایز است براى ما اختیار و با ثابت نشدن آن جایز نیست براى ما قول به اختیار چون معنا ندارد اختیار براى مکلف بین دو عملى که یکى از آنها صحیح و دیگرى که صحت آن ثابت نیست و روشن شد که هر تلاشى که براى اثبات شرعى بودن غسل در وضو انجام شد شکست خورد.
پس باقى مىماند حکم به مسح که تأیید شده به ادله و از اشکال سالم مانده است.
منشاء اختلاف روایت
ذکر کردیم در مقدمه این بحث مسأله حکم پاها در وضو از مسائلى که عدم اختلاف در آن را اقتضاء مىکند به خاطر زیاد بودن نیاز مسلمین به آن در زمان هم عصر پیامبر و وظیفه روزمره و همیشگى بودن آن که پیامبرصلى الله علیه وآله به آن عمل کرد در زمان قبل و بعد از هجرت در مقابل دیدگان مسلمین و این نکته چیزى است که بحث تاریخى دقیق از عوامل ظهور مثل همچنین اختلافى را در بین مسلمانان برپاکرد.
یکى از محقیقن بر مسائل تاریخى تلاش بسیارى کرده که در مورد این مسأله وجود دارد یک تحقیق تحلیلى و عمیق که از خلال آن به این نتیجه رسیده و همچنین اعتماد بر شواهد و ادله و قرائن تاریخى زیادى که قول به غسل پاها در وضو به وجود آمده در زمان خلیفه سوم عثمان ابن عفان و این باعث شده تا شایع و رایج گردد این نظر در بین مسلمین، پس کسى که مىخواهد تفصیل تاریخى در آن را یابد به این کتاب مراجعه کند »وضو النبى من خلال ملابسات« از سیدعلى شهرستانى
خلاصه بحث
آیه وضو قول به وجوب مسح پاها را در هر تقدیرى محکم مىکند و در مذهب اهل بیتعلیه السلام ضرورى است و وضوى پیامبرصلى الله علیه وآله و صحابه و بقیه مسلمین بر همین شکل بوده است و قول به غسل پاها به قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله برنمىگردد و آن قولى است درست شده و بدعت گذاشته شده که در ایام خلیفه سوم ظاهر شده است.
Design By : Pichak |