سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

لنگ انداخت پیش پاهایم
مرد گرمابه دار کیسه به دست
برد از پله ها پایین
در حمام را به رویم بست

صبح جمعه چه قدر می چسبید
سیرت و صورتی صفا دادن
مثل ماهی در‏آمدن از تنگ
توی حوض بلور افتادن

شوخ چشمانه برد شوخ از من
کنج گرمابه مرد حمامی
روی دیوار محو من شده بود
شاه با چشم های بادامی

همه سو چشم هایش می چرخید
توی آیینه های زنگاری
سقف آیینه کاری حمام
باغ بادام بود انگاری

تیغ برداشت تا صفا بدهد
صورتم را که گرد غربت داشت
تیغ لغزید و مرد حمامی
گل سرخی به گونه هایم کاشت

درمیان بخارها می شد
از لب زخمی انار نوشت
یا که آرام رفت و بر دیوار
شعر سرخی به یادگار نوشت

آن طرف در میان کاشی ها
شاه با چشم های تلخ اسیر
این طرف در میان آینه ها
سایه ی زخمی امیر کبیر ...

سعید بیابانکی



 

 


نوشته شده در پنج شنبه 85/9/23ساعت 1:24 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak