سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

ای آرزوی من ! لباس زشت گناه بر تن کرده ام ، عزتم را فروخته ام و در مقابل،جامه ی کهنه ی دوری از تو را خریده ام.
دوست دارم پیشت بیایم اما با این لباس....
به خیاطی فضل تو می آیم و می گویم: « می خواهم به مهیمانیت بیایم؟
لباس مناسب ندارم ، لباس زیبای تقوایم ده »

ای بخشنده گناهانم ! در شهر بزرگ و آْلوده ی گناهانم گم شده ام ، هر چه می چرخم خروجی آن را نمی یابم . سر درگم شده ام . و داد می زنم :
« خدایا جز تو دست گیری ندارم مرا راهنمایم باش » ناگهان تابلویی می بینم، روی آن با خط مهربانی تو نوشته شده است « توبه»

ای تنها پناهم ! پناهگاهم را با اعمالم آتش زدم . در این بیابان به کجا پناه برم؟
ای محبوبم! غرق تماشای اطراف بودم . حواسم نبود ، از ایستگاه « صحبت با تو» گذشته ام دلتنگی بی تو بودم را چه کنم؟

ای حبیب من ! دعوتم کرده بودی به میهمانیت گفته بودی : « بیا خیابان محبت من ، تو کوچه درد ساختمانی است سی طبقه ، بالا بیا تا نورم را بیابی » اما من که در بی راه ها قدم فرسوده ام توان آمدن ندارم .

سفر جمع شد و من کامی از آن بر نداشتم


نوشته شده در چهارشنبه 85/10/20ساعت 2:11 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak