آسمان مال من ...
وی در یک روز ... به دنیا آمد و از همان لحظه که چشم باز کرد شروع کرد به گریه کردن، تا اینکه پرستار یک سکه 50 ریالی در دهان او گذاشت و ازآنجا بود که طمع پول را چشید و فکرهای پلیدی در ذهنش .... تا اینکه کمی بزرگ تر، نوبت خوردن شیر خشک شد او با جمع کردن شیرخشک ها و فروختن آن به قیمتی گزاف به بچه های شکمو اولین پرونده اقتصادی خورد را رقم زد و با دادن شکلات به بچه های دیگر آن را ساکت نگه می داشت ... ادامه دارد
نوشته شده در دوشنبه 86/1/20ساعت
11:59 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |