سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

تو طلبه ای، طلبه ای که چند سال است حتی به درس هم نمی رود. اصلا از جای خودت تکان نخورده ای . به دور و برت نگاه نمی کنی.
حتی به خودت هم فکر نمی کنی . آدم را یاد بعضی از طلبه ها می اندازی که 20 سال است به درس خارج می روند . اما دریغ از یک کلمه اجتهاد! تازه این سرنوشت است کسی است که اوایل طلبگی هر درس را که می خوانده، تدریس هم می کرده! وای به حال من و توی طلبه که فقط درس می خوانیم. آن هم برای نمره ومعدل .
دلم می سوزد برای تو، برای خودم، برای همه آن هایی که اسم طلبه روی خودشان گذاشته اند، اما غافلند از اینکه طلبگی غیر از معنی شهریه گرفتن و 30 سال فقط و فقط درس گرفتن، معانی دیگری هم دارد. طلبه یعنی طالب ، یعنی خواهان یعنی کسی که طالب و تشنه علم است .
کسی که روز و شب ندارد تا به چشمع جوشان علم و معرفت برسد. یعنی کسی که قدم هایش استوار است و محکم . یعنی کسی که ترک خانه و کاشانه می کند و در دیار غربت در پی چیزی است که دلش را آرام کند .
کسی که نمی ایستد، کسی که پاهایش به رکود عادت ندارند.
حالا تو بیا و چپ و راست برو و از نظام آموزشی حوزه انتقاد کن . قبول دارم که در هر نظام آموزشی عیب ها و نقص هایی وجود دارد، اما آیا این وسط،‏کار من و توی طلبه فقط و فقط ایستادن و نگاه کردن است !؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 86/2/27ساعت 9:57 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

ابر رایانه ای به نام انسان

هارد انسان در بدو خالی است و منتظر اطلاعاتی است که از طریق  ورودیهای حواس ظاهری و باطنی دریافت می کند . (نحل / 77)

البته این هارد، خالی خالی هم نیست ، در درایو (‏دل ) برنامه راه اندازی وجود دارد که انسان را به خوبیها می خواند و از بدیها می راند.(شمس / 7 و 8 ) این برنامه به صورت پیش فرض وجود دارد که البته پذیرش آن اجباری نیست و انسان با استفاده از نرم افزار جانبی اختیار و اراده و سخت افزار بدن(اسراء/36) می تواند این پیش فرض را تغییر دهد.
بعد از ارائه برنامه جدید، سخت افزار بدن نیز تابع همین برنامه خواهد شد.( همان / 84 ) در افرادی که نرم افزار اختیار و اراده خوب کار نمی کند ،‏نرم افزارهایی مانند وراثت و محیط به انسان برنامه می دهند.
با ورود انسان به شبکه ارتباطات اجتماعی، ویروسهایی وارد هارد انسان می شود که ممکن است هر حظه برنامه ذخیره شده و سیستم انسان را مختل کند .
بعضیها به بهانه دنیای باز اطلاعات ،‏انتظار دارند انسانها (‏بسته های غیر فرهنگی )‏آنها را بدون باز کردن و ویروس یابی ،‏دربست بپذیرند .
آنتی ویروس (عبادت) محصول شرکت (‏معرفت) برای مقابله با چنین ویروسهایی ساخته شده است.(اعراف / 201 )‏
برای به روز شدن برنامه (‏سعادت )‏و آنتی ویروس (عبادت )‏، انسان باید دائما با شرکت سازنده خود در ارتباط باشد . شماره شبکه، 24434 است که شبانه روز فعال است.(معارج / 23 و 24) مواظب باشید، شماره را اشتباه نگیرید، چون به سایت دیگری متصل می شوید.
چنانچه در لوح وجودتان با اشتباهی تایپی برخورد کردید، می توانید آن را با کلید (Toubeh) (تحریم / 8) Delet کنید.
برای چک کردن خود، می توانید نسخه وجودتان را با نسخه اورژینال Quran (قرآن ) مقایسه کنید و با انطباق این دو ، از سلامت کامل نسخه در اختیار اطمینان حاصل کنید.
(هارد ) انسان ، (سخت ) نیست و شکل آن تغییر پذیر است . به همین دلیل بهتر است نام آن را (روان) بگذاریم .
شکل روان انسان، دقیقا شکل ( علم و عمل ) اوست . (اشاره به قاعده فلسفی اتحاد عاقل به معقول ،در حکمت صدرایی) برای تغییر شکل آن، چشمها را باید شست ، جور دیگر دید و به گونه ای دیگر رفتار کرد. جای تعجب است که بعضی انسانها، ترجیح می دهند به روان خود شکل غیر انسانی دهند.
برای پی بردن به داستان شکل گیری روان خود، می توانید از History (تاریخ) استفاده کنید؛ چرا که همه رفتار شما ، بدون آنکه خود خواسته یا متوجه شده باشید. در این قسمت یادداشت شده است . اگر از بخشی از این داستان ناراحت اید، روی آن کلیک و سپس Delet کنید.
به دلیل ثبت اطلاعات وجود ما بر روی ( روان ) ، بعضیها نام روان را ( کتاب ) گذاشته اند . همین عده، از روی نسخه اصل کتاب ما ، کپی تهیه می کنند و برای ما پرونده تشکیل می دهند.( جاثیه / 29)
بعضی از اطلاعات ما ، به صورت Hidden در درایو ( ضمیر ناخودآگاه) مخفی شده است . این درایو گاهی آنچنان مخفی است که دست رسی به آن حتی برای خود ما هم بسیار مشکل است و فقط شرکت سازنده به آن دست رسی دارد. (غافر/ 19)

ظرفیت هارد ما محدود نیست . هر چه اطلاعات بیشتری روی ن ریخته شود، ظرفیت آن افزایش پیدا می کند(نهج البلاغه ، حکمت 205) و اگر اطلاعاتی روی آن نریزیم، رفته رفته ظرفیت آن کاهش می یابد.
برای بره برداری دائمی از اطلاعات ذخیر شده، باید دائما کابل خود را به برق متصل داشته باشید.
برای پیشگیری از بروز هر گونه آسیب جدی و از بین رفتن اطلاعات وارد شده ، در اثر قطع برق به دلیل فرسودگی کال ما - UPs (توسل ) را دائما روشن نگه دارید.(مائده / 35) در غیر این صورت ، ممکن است با فاجعه تخلیه کامل اطلاعات رو به رو شوید.(نحل / 70 )

برای استفاده کامل و سریع و آسان از اطلاعات خود ، با پارتیش بندی صحیح، اطلاعات خود را دسته بندی کنید.
وجود فضاهای خالی در بین اطلاعات ذخیره شده شما، حجم اشغال شده حافظه را بی جهت افزایش می دهد و شما را در تعیین حجم واقعی اطلاعات ، به اشتباه می اندازد.( غافر/ 83) به همین دلیل ، هر چند وقت یک بار Defrag کردن درایوها ضروری است .
بعد از هر عمل اشتباهی، فورا از کلید Undo استفاده کنید تا به حالت قبل باز گردید. در غیر این صورت، اشتباهات بعدی پشت سر هم رخ خواهد داد.

بعضیها برای قیمتی شدن سیستم خود، سعی می کنند Case خود را با روکش طلا، صفحه کلید را با روکش نقره، (زخرف / 33 و 35 ) و شیشه مانیتور را با زمرد تزیین کنند، غافل از اینکه ارزش هر سیستمی به قدرت پردازش cpu  و اطلاعات موجود در هارد آن است . متاسفانه این عده پس از استهلاک سخت افزارشان، متوجه می شوند که اطلاعات قابل توجهی روی هارد خود ذخیره نکرده اند و دیگر کاری هم از دستشان ساخته نیست.
در اثر حادثه ای به نام مرگ، سخت افزار شما آهسته ، آهسته ، از بین رفته ، به مواد و اشیاء دیگری تبدیل می شود. اما نگران نباشید! هارد شما سالم می ماند و کلیه اطلاعات شما دست نخورده باقی خواهد ماند.
لوح فشرده روان ما، با ( صور اسرافیل) باز می شود(اسراء/13) و تمام محتوای آن به صورت سخت افزاری نمایان می گردد.(تجسم اعمال)

خوش به حال کسانی که تصاویری از رنگین کمان، گلهای رنگارنگ، آوز هزاره و عطر یاس و مریم به روی روان خود ذخیره کرده اند.(مهدی عزیزیان)


 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/2/23ساعت 11:21 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

امروز در خیابان صفائیه قدم می زدم و سخت فکرم مشغول بود و افکارم را با دانه های تسبیحی که در دست داشتم شمارش می کردم که ناگهان رشته تسبیح گسست و دانه های قرمز تسبیح در کف پیاده رو ولو شد (پاره شدن نخ تسبیح همانا و به هم ور شدن افکارهم همان ) پیاده رو هم بسیار شلوغ بود خم شدم و چند دانه از دانه های تسبیح که هر کدام به طرفی می رفت را جمع کنم. نگاهی به دور بر خودم انداختم دیدم چشمان مردم است و من ، بی خیال تسبیح و افکارم شدم و بلند شدم و به راهم ادامه دادم . چند قدمی که رفتم سوالی از ذهنم عبور کرد که سخت مرا نگران کرد با خودم گفتم اگر رشته ایمان و تقوای آدمی (اگر داشته باشم، شما را نمی دانم) در پیاده رو دنیا گسسته شود و دانه های آن زیر دست و پای گناهنمان بریزید می شود دوباره آن را جمع و جور کرد و تا الان که ساعت 10 شب است من سخت نگران هستم و از شما دوستان برای پاسخ این سوال کمک می خواهم ....


نوشته شده در دوشنبه 86/1/27ساعت 9:56 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

در را که باز کرد، هوای دم کرده و بوی عرق مشامش را آزرد . بی خیال هوا کاپشنش را درآورد و گوشه ی حسینه انداخت. نگاهی به جمعیت که دور تا دور حسینیه نشسته بودند انداخت. آنهائی که شور بیشتری داشتند وسط حسینیه حلقه زده بودند . مداح هم وسط حلقه ایستاده بود . میکروفون را در دست راستش و چراغ قوه ی کوچکی بین انگشت سبابه و انگشت میانی اش گرفته بود . نور سبز چراغ قوه تنها می توانست کاغذ شعری را که با انگشت های پائینی اش نگه داشته بود ، روشن کند . زیرپوش مداح خیس عرق بود . بقیه اما لخت بودند و چنام محکم بر سینه هایشان می کوبیدند که قطرات عرق به هوا می پاشید . دو ساعتی می شد که جماعت سینه می زدند . گاهی ایستاده ، گاهی نشسته ، گاهی سنگین و گاهی هروله کنان ؛ اما حالا نشسته بودند . جوانک راه خود را از میان جمعیت باز کرد و نزدیک حلقه نشست و مثل بقیه شروع کرد به سینه زدن مداح همچنان بالا و پائین می پرید و با شور و حرارت خاصی می خواند . مجلس هم شور گرفته بود ناگهان مداح سکوت کرد ، جمعیت اما به سینه زدن ادامه می دادند . مداح گفت ( اینجا دیوونه خونه است ، هر کس اینجا اومده دیونه است . دیوونه تماشاچی نمی خواهد . به عشق ارباب لخت شوو محکم به سینه بزن ، حسین ، حسین ، حسین ... )
جماعت بلند شدند جوانک هم ؛ هنوز پیراهن مشکی اش را در نیاورده بود . مشغول حسین حسین گفتن و سینه زدن بود که بغل دستی اش گفت : داداش:پیراهنتو چرا در نمی یاری ؟
- چرا در بیارم .
- حال سینه زدن به لخت شدنه .
- من دنبال حال نیستم ، دنبال معرفتم .
- تو اگر معرفت داشتی تا الان لخت شده بودی . این را گفت و مشغول سینه زدن و گفتن ذکر حسین شد . جوانک اما ناراحت شده بود . می خواست بی خیال شود که مداح دوباره گفت : خسته نشی ها ! ماشاء الله ! او نایی که لخت نشده اند ،‏تذکره ی کربلا شون امضا نمی شه ها ، بکوب به سینه ات ، تا بشه مثل سینه ی زخمی ارباب ، حسین ، حسین ، حسین ... ) را خود را از میان جمعیت باز کرد . کاپشنش را از گوشه ی حسینیه ورداشت . برای آخرین بار نگاهی به جمعیت کرد .
مداح همچنان بالا و پائین می پرید . جمعیت هم همینطور . در را باز کرد . هوای تازه به صورتش خورد.
احساس خوش آیندی کرد . کفش هایش را پوشید و به حیاط حسینه آمد . چند پیرمرد گوشه ی حسینیه ایستاده و مشغول صحبت بودند . تازه پایش را از حیاط بیرون گذاشته بود که صدای محزون زنی او را متوجه کرد . آقا تو رو به امام حسین (ع) کمک کنید؛ شوهرم مرده ، منم و سه تا بچه ، خیر از جوونی است ببینی ؛ به خاطر خدا به من و بچه هایم رحم کنید ... ) دیگر عجز و ناله های زن را نمی شنید ، حواسش متوجه دختر چهار ساله ای بود که داشت از سرما یخ می زد و چادر کهنه و خاکی مادرش را چسبیده بود . دست کرد جیبش و یک اسکناس پانصد تومانی به زن داد . خدا عوضتون بده ، امام حسین (ع) نگهدارتون باشد ...
قدم هایش را تند کرد . شاید می خواست از زن فقیر و دخترش فرار کند . اما تصویر دختر بچه و نگاه معصومش هنوز در ذهنش می درخشید . قطرات گرم اشک به صورتش جاری شده بود . و حالا لب هایش هم تکان می خورد ؛ گویی چیزی زیر لب زمزمه می کرد :
حسین ، حسین ، حسین ....

مرتضی صفائی


نوشته شده در دوشنبه 86/1/27ساعت 12:15 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

بررسی عوامل صلح امام حسن مجتبی (ع)
به مناسبت 26 ربیع الاول سال 41 هجری ، سالروز صلح امام حسن(ع) با معاویه

صلح ؛ سنگری برای تداوم مبارزه
رویه ای در سیاست وجود دارد که هر گاه سیاست مداری به پذیرش امتیازی منفی مجبور و به دادن امتیاز مثبتی به حریف وادار می شود، راهکاری را بر می گزیند که کم ترین زیان را برای او و جامعه اش داشته باشد . امام حسن (ع) می کوشید با رعایت این اصل تمام توان و سیاست خود را درمفاد قرارداد صلح بگنجاند تا بتواند از این ابزار ، مبارزه با معاویه را در سطحی دیگر ادامه دهد.
امام در قرارداد، مطالبی گنجانید که امتیازهای زیادی برای اسلام و مسلمانان داشت و کوشید در آن معاویه را آن گونه که هست به مردم بشناساند و چهره واقعی او را بنمایاند. امام در مفاد صلح ، او را در تنگنای موازین شرعی قرار داد و به وسیله مواد صلح نامه ، اهداف واقعی خود را از جنگ با معاویه نشان داد که عبارت بودند از: جلوگیری از تبعیض نژادی و قومیت گرایی، رانت خواری ، فساد مالی و ده ها حرکت زشت معاویه که آزادانه به اسم اسلام انجام می داد.
البته امام به خوبی می دانست که معاویه به این قرارداد عمل نمی کند، ولی این مسئله سبب رسوایی او می شد و این خود یکی از بزرگترین انگیزه های امام در جنگ با معاویه بود. بر این پایه ، امام حق انتخاب را به مرم واگذار کرد تا به خود آیند و سرنوشت خود را خود برگزینند.

بررسی عوامل صلح  
عوامل زیادی در صلح امام حسن (ع) با معاویه نقش داشت که برخی از آن شفات و بعضی دیگر پیچیده بود . در این جا به برخی عوامل می پردازیم :

1. فریب کاری معاویه

2. بی وفایی و دنیا زندگی سپاهیان امام حسن(ع)
درگیری ها و جنگ های طولانی که در زمان علی(ع) با گروه های مختلف درگرفته بود، نوعی خستگی از جنگ و بی علاقگی به دفاع از حق و حقیقت را در میان سپاهیان امام بر جای گذاشته بود .

3. انگیزه های مختلف در سپاهیان امام حسن(ع)
سپاهیان امام حسن (ع) با انگیزه های مختلف در سپاه ایشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود یکپارچه نبود .

اهداف و انگیزه های امام حسن (ع) از پذیرش صلح
افزودن بر عواملی که سبب تحمیل صلح به امام بر شمرده شد ، می توان به این جریان از نگاه امام مجتبی (ع) نیز نگریست . امام حسن (ع) با در نظر گرفتن موارد زیر دست به صلح زدند:
1. خطر تهاجم خارجی
حمله رومیان خطر جدی و بزرگی بود که همواره سرزمین مسلمانان را تهدید می کرد

2. رعایت مصلحت عمومی
3. حفظ جایگاه امامت






نوشته شده در شنبه 86/1/25ساعت 11:43 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

در کمال آرامش

نفس و تن خود را به چنین زندگی ای عادت داده بود که اگر پیش آمدی غیر عادی روی نمی داد همواره در کمال آرامی و خرسندی ، بی هیچ نگرانی روزگار می گذراند . با چنان قناعتی زندگی می کرد که گمان می کنم هر کس می تواند با کار خود مبلغی را که او برای زندگی روزانه لازم داشت به آسانی به دست آورد. غذا چندان به کار می برد که خوردن برایش مایه لذت باشد و تا گرسنه نمی شد دست به طعام نمی برد و از این رو نان خورش، اشتهایش بود.
از همه آشامیدنی ها لذت می برد ؛ زیرا تا تشنه نمی شد چیزی نمی نوشید. اگر به مهمانی خوانده می شد از خوردن و نوشیدن چیزی، جز برای رفع گرسنگی و تشنگی خودداری می کرد و به کسانی که از خودداری ناتوان بودند ، پند می داد که چیزهای محرک اشتها دست باز دارد و معتقد بود که زیاده روی در خوردن و نوشیدن ، معده و دماغ و نفس را تباه می کند .


نوشته شده در شنبه 86/1/25ساعت 11:14 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

برکات ورود حضرت معصومه(س) به شهر قم


ورود حضرت معصومه (س) به شهر قم و دفن پیکر مطهر آن بانوی بزرگ دراین شهر آثار و برکات فراوانی را به همراه داشته است . از لحظه ورد نبیره رسول خدا(ص) به قم پیوسته این شهر از جهات فرهنگی، سیاسی ، اجتماعی ، عمرانی و اقتصادی رو به رشد و پیشرفت نهاده است . تاثیر این واقعه تاریخی را می توان با مطالعه زوایای تاریخی این شهر به دست آورد . برکات این بانوی مجلله در شهر قم آنگاه به اوج می رسد که بدانیم تاثیر وجود آن حضرت در تحولات تاریخی و فرهنگی و مذهبی و اجتماعی نه تنها در محوده یک شهر بلکه گاهی در کل کشور ایران بوده و یا دست کم وقایع و حوادث کشور ایران به نوعی مرتبط به شهر قم می باشد .

برکات حضرت معصومه (س) در شهر قم و تاثیر این شهر بر کل ایران آن چنان مهم بوده و هست که سال ها دل و دیده میلیون ها زائر و مجاور و جهانگرد را به خود مشغول داشته است . این تاثیر نه تنها برای زائران مشتاقی که از راه های دور به عشق زیارت مرقد مطهر این دخت عصمت و یادگار امام موسی کاظم (ع) با ارادت خالصانه به آن مکان مقدس می شتابند ملموس است بلکه حتی برای کسانی که با انگیزه های غیر مذهبی وارد این مکان شده اند و یا از این دیار عبور کرده اند پر جازبه و شگفت انگیز بوده است.

بعد از ورود حضرت معصومه (س) به قم و دفن پیکر مطهر آن حضرت در این سرزمین ، علویان و سادات بیشتری به این شهر روی آورند ؛ توجه شیعیان به این نقطه فزونی یافت و علما و مشاهیر شیعه در طول تاریخ به این مکان مقدس توجه نشان دادند مهاجرت به این شهر زیاد شد و موقعیت مذهبی قم تثبیت و استحکام تاریخی یافت .

قم با این ویژگی ها در میان شهرهای شیعه نشین از شهرت جهانی برخوردار شد و یکی از شهرهای مهم جهان اسلام به شمار آمده و از مراکز مهم فرهنگی و فقهی شیعه گردید و از همه مهم تر به عنوان هسته مرکزی و پایگاه اصلی بزرگترین و با شکوه ترین انقلاب در تاریخ جهان گردید .
در این جا به فهرست برخی از نتایج ورود حضرت معصومه(س) فهرست وار اشاره می شود

1. گسترش شهر قم
2. اهمیت یافتن قم
3. استحکام مذهبی قم
4. کثرت سادات در شهر قم
5. پروش علمای بزرگ شیعه در شهر قم
6.حوزه علمیه قم
7. توجه به امامزادگان
8. انقلاب اسلامی ایران


 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/1/23ساعت 8:37 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

چند روزش را نمی دانم ... از فاطمه خوش نما

حالم گرفته بود . چند روزش را نمی دانم ، ولی علتش را چرا!
تقریبا مطمئن بودم از آن روزی که فهمدیم یکی از بچه ها در خانه اش بخاری که پیشکش ... شام شب هم ندارند ، حالم گرفته شد . حدودا یک ماهی طول کشید تا توانستم با کمک بقیه طلبه ها پول یک بخاری را جور کنم . هر کس به مقدار توانش چیزی داده بود!

با وسواس زیادی بخاری ها را نگاه می کردم . دروغ چرا، بیشتر از شکل و شمایل ظاهری ، قیمتش مهم بود !
بالاخره توانستم یکی را انتخاب کنم . اما مقدار قابل توجهی پول کم داشتم ‍، دوباره دلم گرفت و حالم بد شد. کاری از دستم بر نمی آمد ، کمی در خیابان قدم زدم . از جلوی ویترین یک جواهر فروشی رد شدم . برگشتم و دوباره نگاه کردم ، ناگهان چیزی در ذهنم برق زد . وارد جواهر فروشی شدم . یکی از النگوها ار از دستم در آوردم و روی پیشخوان مغازه گذاشتم . پول را گرفتم و با خوشحالی از جواهر فروشی بیرون آمدم.
آن قدر خوشحال بودم که متوجه دور و برم نبودم ، تند تند راه می رفتم و در افکار خودم غرق بودم که ناگهان صدایی توجه مرا جلب کرد . یک نفر که سرش را از یک موبایل فروشی بیرون آورده بود مرا به اسم می خواند . خوب که نگاه کردم ، شناختمش . یکی از بچه های مدرسه بود . از آن طلبه های فرهنگ ساز! و به قول خودش مدرنیته! خیلی ناراحت بود ، چند روزش را نمی دانم ولی علتش را چرا . خودش می گفت : به هر دری زده است وام قرض الحسنه ، حساب بانکی ... اما نشد که نشد. گوشی را می گفت .
نمی شد . با این پول ها که نمی توانست گوشی بخرد . به او پیشنهاد دادم یک دستگاه ارزان تر انتخاب کند . می گفت : نمی شود ، دستگاهی که دوربین ، بلوتوث ، قابلیت ضبط و پخش mp3، کارت حافظه؛ و هزار و یک امکانات دیگر نداشته باشد به کارش نمی آید .
خداحافظی کردم .
من خیلی خوشحال بودم ، اما او ناراحت بود . چند روزش را نمی دانم . ولی علتش را چرا ً



 


نوشته شده در دوشنبه 86/1/20ساعت 12:26 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

وی در یک روز ... به دنیا آمد و از همان لحظه که چشم باز کرد شروع کرد به گریه کردن، تا اینکه پرستار یک سکه 50 ریالی در دهان او گذاشت و ازآنجا بود که طمع پول را چشید و فکرهای پلیدی در ذهنش ....

تا اینکه کمی بزرگ تر،   نوبت خوردن شیر خشک شد او با جمع کردن شیرخشک ها و فروختن آن به قیمتی گزاف به بچه های شکمو اولین پرونده اقتصادی خورد را رقم زد و با دادن شکلات به بچه های دیگر آن را ساکت نگه می داشت ...

ادامه دارد


نوشته شده در دوشنبه 86/1/20ساعت 11:59 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

به طلبه جماعت زن نمی دهم!

جوابم را دادند ، خیلی زود، این دفعه دومی است که به خواستگاری می روم .
یکی می گفت : به طلبه جماعت زن نمی دهم . آن یکی می گفت : حالا اگر ملبس نبودید، می شد کاری کرد ... دلم خیلی گرفته . خسته شده ام ، گوشه کنایه فامیل کم بود ... این مسئله هم شده قوز بالا قوز. احساس می کنم کم آوردم . صبرم تمام شده ، اما راهم و هدفم را دوست دارم .
استاد به حرف هایم گوش داد و بدون این که چیزی بگوید، یک انگشتر عقیق به من داد و گفت : برو با این انگشتر سبزی بخر . خیلی تعجب کرده بودم ، اما چیزی نپرسیدم . به اولین سبزی فروشی نزدیک مدرسه رفتم ، انگشتر را روی میز فروشنده گذاشتم و گفتم: یک کیلو سبزی خوردن!
فروشنده انگشتر را برداشت و با تعجب نگاه کرد . با لحن تمسخر آمیزی گفت : پسر جان حالت خوب است ؟ برو با هم قد خودت شوخی کن !
به حجره استاد برگشتم و ماجرا را برایش تعریف کردم . استاد گفت : این بار به بازار جواهر فروشان برو و این انگشتر را بفروش .به اولین مغازه جواهر فروشی که رسیدم وارد شدم انگشتر را روی پیشخوان گذاشتم. جواهر فروش با دقت و وسواس خاصی انگشتر را زیر و رو کرد . با تعجب فراوان و لبخندی که نمی توانست پنهانش کند گفت : آقا شما این عقیق یمانی را از کجا آورده اید؟ می دانید چقدر نایاب است؟ من چند سال است دنبال چنین چیزی می گردم . قیمتش هر چه باشد می پردازم.
پیش استاد برگشتم و این بار هم ماجرا را تعریف کردم . استاد گفت : با خودت فکر کرده ای چرا سبزی فروش با این انگشتر یک کیلو سبزی نداد در حالی که جواهر فروش حاضر شد چنین بهایی بپردازد؟ عزیزم، بها و ارزش آن انگشتر را جواهر فروش می داند و بس ! حال حکایت توست، خودت را به سبزی فروش نشان می دهی به تو اهمیتی نمی دهد.اما اگر جواهر شناسی را پیدا کنی، زن که خوب است ، جانش را هم برایت می دهد!
از آن روز به بعد دیگر احساس خستگی نمی کنم و دیگر دلم نمی لرزد.


نوشته شده در سه شنبه 85/12/8ساعت 11:49 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak