سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

 

 

حکایتی از شیخ بهائی :

از اصفهان نقل مکان کرده بودم، برگشتم به آنجا به نزدیکی از دوستان عارفم، پرس و جو کردم: فلانی کجاست؟ فهمیدم در قبرستان تخت فولاد است و چند روز در آنجا مانده و بیرون نمی آید. رفتم به قبرستان حالش پریشان و گرفته بود. از حالش پرس و جو شدم؟

گفت: حقیقت امر مرگ برایم مبهم بود و نیز فرشته مرگ و شب اول قبر و ... برای این نذر کردم اگر برایم کشف شود ( تا وقتی که این ابهام برطرف شود) در قبرستان بمانم:
دیدم مرده ای می آورند، متوسل شدم، دیدم مرده را در قبر گذاشتند و همه رفتند. بعد از مدتی بویی بسیار خوش بو و معطر فضای قبرستان را گرفته، ناگهان جوان زیبا رویی آمد و به قبر داخل شد، چند لحظه بعد بویی متافن فضای قبرستان را پوشید، سگ سیاه بدهیاتی داخل در قبر شد، سر و صدا و هیاهو، آن جوان از قبر بیرون آمده و فرار کرد، دویدم طرف جوان و از ماجرا پرسیدم: من تجسم اعمال نیک آن جوان بودم و آن سگ تجسم اعمال بد او، وقتی برزخ می شود بین اعمال بد و خوب او مشاجره می شود و آنکه پیروز شد تا آمرزیدن گناهان با وی خواهد بود.

 

 


نوشته شده در شنبه 89/8/29ساعت 2:18 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

صبح یعنی یا کریم
یا کریمی روی سیم
یا کریمی مهربان
دوست با یاس و نسیم

صبح یعنی آفتاب
در میان حوض آب
خنده ی ماهی به نور
یک سلام و یک جواب

صبح یعنی دست باز
لحظه ی راز و نیاز
اشک های مادرم
توی باغ جانماز

صبح، خوب و باصفاست
بهترین وقت دعاست
دوست دارم صبح را
صبح، لبخند خداست



نوشته شده در سه شنبه 89/8/18ساعت 8:40 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

اگر به درستی به ازدواج مبارک حضرت امیر (ع) و حضرت زهرا (س)بنگریم، درخواهیم یافت که هیچ پیوند باشکوهی - از آدم (ع) تا خاتم (ص) - این گونه ساده و بی تکلیف نبوده است. عاقد این پیوند، خداوند و رسول اکرم(ص) است و شاهدانش، فرشتگان مقرب الهی، جبرییل نیز خطبه اش را خواند و عرش الهی میزبان چنین پیوند خجسته ای شد که تاریخ هیچ گاه چنین صحنه ی دل انگیزی را به خود ندید که تا کنون آثارش بر گستره ی گیتی جاری است. اهمیت این پیوند را هنگامی می توان بهتر درک کرد که گوشه ای از تاریخ زندگانی پیامبر (ص) و آن لحظه های پر جنب و جوش و حساس را در نظر آوریم. عرب، کسی را که پسر نداشت، ابتر ( بی نسل) می نامید. چون عبدالله و قاسم پسران پیامبر(ص)  از دنیا رفته بودند، قریش نیز پیامبر را ابتر صدا می زدند. گفته اند ( عاص بن وائل) از سران مشرکان بود. هنگام بیرون رفتن از مسجد الحرام به پیغمبر اکرم برخورد. مدتی با حضرت گفت و گو کرد. گروهی از سران قریش در مسجد نشسته بودند و این منظره را از دور می دیدند. هنگامی که عاصی بن وائل وارد مسجد شد، به او گفتند: با که سخن می گفتی؟ با این مرد ابتر. (تفیسر نمونه، ج 27، ص 368.)
در این هنگام سوره ی کوثر نازل شد و پیامبر را به خیر کثیر و نعمت های فراوان مژده داد بدین ترتیب، پیامبر (ص) که از طعن و تحقیر قریش آزرده شده بود، آرام گرفت. کوثر همان وجود پر خیر و برکت فاطمه (س)است، خداوند نسل او و علی (ع) را که حقیقت نسل پیامبر(ص) هستند، در پناه خود حفظ کرد، که با وجود گذشت قرن ها، هنوز این نسل مبارک پابرجاست و پابرجا خواهد ماند.

نوشته شده در دوشنبه 89/8/17ساعت 12:21 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

از رسول خدا(ص) پرسید: دانش یعنی چه؟ پیامبر بی درنگ پاسخ داد: سکوت کردن.
مرد پرسید: دیگر چه معنا  دارد؟ پیامبر فرمود: گوش فرادادن، باز پرسید: پس از آن چه؟ 
فرمود: به خاطر سپردن. پرسید: بعد از به خاطر سپردن چه؟ پاسخ فرمود: عمل کردن به آن. 
در آخر پرسید: ای رسول خدا! بعد از عمل کردن به آن چه معنی دارد؟ پیامبر (ص) 
پاسخ داد : انتشار دادن آن.


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/15ساعت 12:20 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

استاد با حرارت می گفت برخی همچون مورچگان عمل می کنند به تتبع می پردازند و فقط ماده خام جمع آوری می کنند. برخی همچون عنکبوت عمل می کنند و به بافتن نظریات و تئوری ها می پردازند. هر کدام از این دو ضعفی دارند اولی فقط ماده خام می آورد و دومی فقط می بافد و برخی همچون زنبور عمل می کنند ماده خام را از بیرون می گیرند و در دستگاه فکری خود می پرورانند و شما چون زنبور عسل باشد.
نوشته شده در چهارشنبه 89/3/12ساعت 11:45 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


انسان الگو را برای کارهای روزمره، در زمینه‌های مختلف قرار می‌دهد که دچار خطا نشود. برای رسیدن به کمالات نیز باید الگویی داشته باشد؛ از همین رو خدا پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم)را
بهترین الگوی انسان می‌داند،«لقد کان لکم فی رسول‌الله اسوة‌ حَسنه لمن
کان یرجوا الله والیومَ‌ الآخرَ» چون تمامی ویژگی‌ها و ارزش‌های انسانی در
او می‌باشد. فاطمه زهرا
(سلام الله علیها)نیز آینه تمام نمای رسول اکرم(صلی الله علیه و اله و سلم)است
و در روایتی آمده است که : « لوکان حُسن شخصاً وکان فاطمه»؛ اگر می‌شد
زیبایی را نشان داد، فاطمه بود. ایشان در هر حال بهترین الگو برای مردان و
زنان جامعه بشری است و حضرت مهدی(عجل الله فرجه) نیز دقیقاً به همین دلیل
ایشان را الگویی برای خود می‌دانند.

نوشته شده در یکشنبه 89/2/26ساعت 10:56 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

اعتراف یک مدیر


چند دقیقه پس از دستگیری آقای مدیر ، خبر دهان به دهان گشت و علتهای مختلفی برای آن جور شد . بعضی گفتند که او جاسوس آمریکا
و بعضی گفتند که جاسوس اسراییل بوده است. حدسهای زیادی زده شد، اما همه
در یک چیز مشترک بودند، و آن این که او خائن به وطن است.
بازجویی از او شروع شد. بازجو پرسید:
-
از حرفهای سابقت فهمیدیم که تو جرم بزرگی مرتکب شده ای و علیه مملکت به
خرابکاری پرداخته ای، می خواهیم بدانیم برای کدام نیروی بیگانه کار می
کرده ای؟
متهم جواب نمی دهد.
بازپرس او را تشویق می کند :
- حرف بزن ... جواب بده ... مزدور امریکا بوده ای ؟ برای مرتعجین کار می کرده ای ؟ مزدور چه کسی بوده ای؟
متهم همچنان ساکت است.
بازجو با عصبانت بلند می شود سیلی محکمی به گوش متهم می زند.
متهم خون را از بینی و دهانش پاک می کند و حرف می زند:
-
الان حرف می زنم، اما نمی گویم چرا برای آنها کار می کردم، چون به درد
شما نمی خورد. فقط می گویم چه خرابکاری هایی علیه این مملکت انجام داده
ام.
بازجو با آسودگی خاطر به سر جایش بر می گردد و می گوید:
می خواستی اقتصاد ممکلت را خراب کنی؟
نه ...
کارخانه ها را منفجر کنی؟
نه ...
اطلاعات مهم نظامی به دشمن بدهی؟
نه ...
سران کشور را ترور کنی؟
نه ...
بازجو عصبانی می شود و می گوید:
پس چه کار می خواستی بکنی؟ حرف بزن!
_
یا الله حرف بزن! در غیر این صورت چاره ای جز این که مجبورت کنم. متهم
دستش را روی زخمش می گذارد که همچنان از آن خون می ریزد . می گوید:
لازم نیست ... لازم نیست ...
الان حرف می زنم ... الان اعتراف می کنم .
بازجو و همکارانش حواسشان را جمع می کنند تا این اعتراف مهم را بشنوند .


متهم به‏ آرامی حرف می زند :
خرابکاری هایی را
که در اداره انجام داده ام، به دو صورت بوده است: اول مربوط به ارباب
رجوعی می شد که برای کارهای حیاتی خود با اداره ما سر و کار داشت.

دستورات گیج کننده ای می دادم، کاری که یک روزه تمام می شد، یک هفته طول
می دادم آن قدر می بردمشان و می آوردمشان، از پله ها بالا پایین می رفتند
و شانه هیشان را از جریمه ستمگرانه - که خودم مبتکر تنوعشان بودم - سنگین
می کردم . هر وقت می دیدم دستوراتم برایشان آسان شده ، سخت می گرفتم تا
فشار ظالمانه مرا بر خود احساس کنند و از زندگی خود و حکومتی که مرا بر
آنان مسلط کرده، بدشان بیاید ...
بازجو پرسید :
صورت دیگر چی ؟
متهم
پاسخ می دهد : صورت دوم مربوط به کارمندانی می شود که با من در اداره کار می
کنند، سر راه مهندس ها و دکترها و کسانی که تجربه های طولانی در کارشان
دارند، موانعی می گذارم که از کار بدشان بیاید؛ دور و برشان را آدمهای
نادان قرار می دهم؛ کاری می کنم که با همدیگر مخالفت فکری پیدا کنند، روز به
روز فشار بیشتری روی آنها می آوردم تا جایی که یک نفرشان هم نتواند یک روز
هم که شده، سر کار بماند.
یکی پس از دیگری از اینجا می روند ...
متهم از باز جو می پرسد :
- لازم است بیشتر حرف بزنم؟
بازجو پاسخ می دهد :
نه ... همینقدر بس است، خرابکاری از این بیشتر می خواهی؟ او را ببرید و یکی دیگر را بیاورید.
دو روز پس از بازجویی، مدیر بار دیگر سر کارش باز می گردد....


(عبدالله سالم وزیر ) نویسنده آزادی خواه یمنی



نوشته شده در دوشنبه 88/7/6ساعت 2:51 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

مگس و عنکبوت



درست از که من از مگس بدم می آید .اما حاضر نیستم
حتی یک مگس در تمام عالم به دام هیچ عنکبوتی بیفتد . خیلی هم اتفاق افتاده
که بعد از ظهرها گرم تابستان به عنوان بازی بی صدا - که مبادا بابام از
خواب بپرد - مگس گرفته ام و برده ام دم سوراخ مورچه ها انداخته ام .اما هر
وقت یکی از همین مگس ها را گرفتار تار عنکبوتی دیده ام ، فورا آزادش که
کردم هیچ ، بلکه خود عنکبوت را هم با تار و سوراخ لانه اش همه را درب و
داغان کرده ام. اما عیب قضیه این جا است که مگس ها را با تار عنکبوت همه
که نجات می دهی دیگر به درد خور نیستند . نمی دانم چرا . حتما به همین
دلیل که من اصلا از عنکبوت بدم می آید .
مگس وقتی گرفتار می شود یک
جوز وز وز خفه دارد . مثل این که صدا از ته گلویش در می آید . فرقی هم نمی
کند چه گرفتار مورچه ها ، چه گرفتار انگشت های کسی مثل من ....


نوشته شده در دوشنبه 88/7/6ساعت 2:2 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

امر به معروف و نهی از منکر: نقل است روزی هارون از ابن سماک موعظه و پندی درخواست نمود. ابن سماک گفت: ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمان ها و زمین است و برای تو به اندازه ی جای پایی هم نباشد.
خودشناسی: گویند شخصی، پارسایی را ستود. پارسا گفت: ای فلان! چنان که خود، خویش را می شناسم، اگر تو مرا می شناختی، دشمن می داشتی.
مرگ اندیشی: آمده است که در مجلس کسری سه تن از حکما جمع شدند. فیلسوفی ار روم، حکمی از هند و بوذرجمهر که سومین آنان بود. سخنشان به این جا رسید که سخت ترین چیزها چیست؟ رومی گفت: پیری و سستی، با ناداری و تنگدستی. هندی گفت: تن بیمار و اندوه بسیار. بوذرجمهر گفت: نزدیکی به اجل و دوری از حسن عمل. همه ی حاضران این قول را پذیرفتند.

نوشته شده در یکشنبه 88/7/5ساعت 12:53 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

سیر و سلوک و عرفان

آیت الله بهجت، در ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ، به تهذیب نفس و استکما ل معنوی همّت گمارده، و در کربلا در تفحّص استاد و مربی اخلاقی بر آمده و به وجود آقای قاضی که در نجف بوده پی می برد. و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی (غروی ) استفاده های اخلاقی می نماید.

آیت الله مصباح در این باره می گوید:
 
پیدا بود که از نظر رفتار هم خیلی تحت تأثیر مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی بودند، چون گاهی مطالبی را از ایشان با اعجابی خاص نقل می کردند، و بعد نمونه هایش را ما در رفتار خود ایشان می دیدیم. پیدا بود که این استاد در شکل گرفتن شخصیت معنوی ایشان تأثیر بسزایی داشته است.

همچنین در درسهای اخلاقی آقا سید عبدالغفار در نجف اشرف شرکت جسته و از آن استفاده می نموده، تا اینکه در سلک شاگردان حضرت آیت الله سید علی قاضی(ره( در آمده و در صدد کسب معرفت از ایشان بر می آید، و در سن 18 سالگی به محضر پر فیض عارف کامل حضرت آیت الله سید علی آقای قاضی بار می یابد، و مورد ملاطفت و عنایات ویژه آن استاد معظّم قرار می گیرد و در عنفوان جوانی چندان مراحل عرفان را سپری می کند که غبطه دیگران را بر می انگیزد.

آیه الله مصباح می گوید:
 
ایشان از مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی مستقیماً در جهت اخلاقی و معنوی بهره برده و سالها شاگردی ایشان را کرده بودند. آیت الله قاضی از کسانی بودند که مُمَحَّضِ در تربیت افراد از جهات معنوی و عرفانی بودند، مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی و مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی و عده زیادی از بزرگان و حتی مراجع در جنبه های اخلاقی و عرفانی از وجود آقای قاضی بهره برده بودند. آیت الله بهجت از اشخاص دیگری نیز گهگاه نکاتی نقل می کردند مثل مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضی طالقانی و دیگران...

خود آقای بهجت نقل می کردند: شخصی در آن زمان در صدد بر آمده بود که ببیند چه کسانی سحر ماه مبارک رمضان در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی می خوانند، آن طور که خاطرم هست اگر اشتباه نکنم کسانی را که مقید بودند این عمل را هر شب در حرم حضرت امیر علیه السلام انجام بدهند شمرده بود و بیش از هفتاد نفر شده بودند.

به هر حال، بزرگانی که تقید به جهات عبادی و معنوی داشتند در آن عصرها زیاد بودند. متأسفانه در عصر ما کمتر این نمونه ها را مشاهده می کنیم. البته علم غیب نداریم، شاید آن کسانی که پیشتر در حرمها این عبادتها را انجام می دادند حالا در خانه هایشان انجام می دهند، ولی می شود اطمینان پیدا کرد که تقید به اعمال عبادی و معنوی سیر نزولی داشته و این بسیار جای تأسف است.

یکی دیگر از شاگردان آقا ( حجّة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی (جریان فوق را به صورت ذیل از حضرت آیت الله بهجت نقل میکند:
 
شخصی در آن زمان شنیده بود که در گذشته هفتاد نفر در حرم حضرت امیر علیه السلام در قنوت نماز وترشان دعای ابو حمزه ثمالی را می خواندند، آن شخص تصمیم گرفته بود ببیند در زمان خودش چند نفر این کار را انجام می دهند، رفته بود و شمارش کرده و دیده بود تعداد افراد نسبت به زمان سابق تقلیل پیدا کرده و مجموعاً پنجاه نفر (آن طور که بنده «تهرانی» به یاد دارم در حرم اعّم از نزدیک ضریح مطهّر، و رواقهای اطراف) دعای ابوحمزه را در دعای نماز وتر خود قرائت می کنند.

 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/28ساعت 1:4 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak