سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

من در تعجبم که چرا اینقدر ایرانیها را به ورزش توصیه می کنند در صورتی که هر ایرانی به تنهایی روزی لااقل سه چهار ساعت ورزش می کند .
اگر باور نمی کنید، من به عنوان یک جوان ایرانی خاطرات تنها یک روز از روزهای عادی خودم را می نویسم تا متوجه شوید که من و تمام مردم ایران چقدر ورزشکاریم .
صبح بعد از دویست تا غلت و قد کشیدن و انجام حرکات نمایشی به زور از خواب بیدار می شوم . پس از صرف صبحانه مختصر و لباس پوشیدن و غیره کیفی را که کم از کوله پشتی کوهنوردها ندارد، به دوش می اندازم و راهی دانشگاه می شوم . تازه هنوز به خودم می آیم که می بینم اتوبوس از راه رسید .
برای رسیدن به اتوبوس باید مثل یک قهرمان دونده دوید، و گرنه رسیدن به اتوبوس محال است .
بعد از رسیدن به اتوبوس با یک کشتی همگانی روبرو می شوم . هر کس که قبلا بیشتر تمرین کرده با زور سوار اتوبوس می شود و آنهایی هم که کم تلاش کرده اند و قبلا آمادگی کافی نداشتند از دور مسابقه خارج می شوند .
تازه سوار اتوبوس که می شوی ورزش ژیمناستیک شروع می شود، زیرا باید انعطافی به خودت بدهی که اگر بدنت نرم نباشد،‏تمام استخوانهایت می شکند. به طور مثال باید آنقدر بدنت نرم باشد که اگر دستت یک جا گیر بود و پایت یک جای دیگر، یا اگر فقط یک جای کوچک برای پا بود و سرت را می یابد لااقل نیم متر آنور تر نگه داری، توانایی این کار را داشته باشی .

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 86/3/16ساعت 11:46 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد . دکتر گفت : (در را شکستی ! بیا تو . )‏
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود ، به طرف دکتر دوید : (‏آقای دکتر ! مادرم!) و در حالی که نفس نفس می زد، ادامه داد: (‏التماس می کنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است . )‏
دکتر گفت : (‏باید مادرت را این جا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم . )‏دختر گفت : ( ولی دکتر، من نمی توانم . اگر شما نیایید او می میرد.) و اشک از چشمانش سرازیر شد .
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد جایی که م ادر بیمارش در رختخواب افتاده بود دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد او تمام طول شب را بر بالین زن ماند ، تا صبح که علائم بهبودی در او دیده شد .
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود ، تشکر کرد دکتر به او گفت :‏(‏باید از دخترت تشکر کنی . اگر او نبود ،‏حتما می مردی!)
مادر با تعجب گفت :‏(‏ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته ! و به عکس بالای تختش اشاره کرد .
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد . این همان دختر بود . فرشته ای کوچک و زیبا!


نوشته شده در یکشنبه 86/3/13ساعت 8:41 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

میرزا علی اکبر مدرس یزدی

از حدود سال 1264 ق در شهر یزد متولد شد . تحصیلات مقدماتی را در یزد گذراند. سپس حدود چهل سال در اصفهان به تحصیل و تدریس پرداخت و در علوم مختلف چون فقه، اصول، فلسفه، عرفان، کلام و ریاضیات سرآمد عصر خویش گردید. از محضر استادانی چون : آقا محمد رضا حکیم قمشه ای ، جهانگیر خان قشقایی، آقا علی زنوزی و میراز ابوالحسن جلوه بهره های فراوان برد . پس از آن به تهران آمد و آنگاه در سال 1327 ق به قم رفت و در مدرسه خانه ،‏حوزه درس تشکیل داد و شاگردان بسیاری را تربیت کرد . از جمله شاگردان اویند: آقایان سید احمد خوانساری، اشراقی ، سید ابوالحسن رفیعی ، میرزا ابوالحسن شعرانی ، امام خمینی ،‏شیخ محمد رضا طبسی نجفی ، میرزا محمد علی شاه آبادی . 

از تالیفات وی می توان به آثار زیر اشاره کرد: رسائل حکمیه ، رساله عمادیه، حاشیه بر اسفار ملا صدرا، حاشیه بر فصوص الحکم، حاشیه بر قوانین میرزای قمی . 

وی دارای خطی زیبا، و ذوق شعری سرشار بود.
سرانجام در سال 1344 ق در هشتاد سالگی دار فانی را وداع گفت و در مزار شیخان قم ، در جوار زکریا بن آدم دفن شد . 

ای دل افسرده تا کی در قفس مانی خموش
در گلستان اندرآ، چون بلبلان با صد خروش 
گر چه سر عشق نتوان فاش کردن در جهان
می توان در پرده گفتن رازها با اهل هوش
پخته گردانید این دل های خام از تاب عشق
کز فروزان آتش او سنگ می آید به جوش
جام می لبریز کن از می که ناگه بشنوی
هاتف غیبی که می گوید: گوارایت ، بنوش !
کی به کویش وصل یابی گر نباشد لطف دوست
لیک بشتاب اندر این ره تا توانی و بکوش
پس به چشم یار بینی این زمان اغیار را
وز درون پرده بینی پرده دار پرده پوش
گر غریق بحر غیبی ای دریغا غم مخور
کو رحیم است و کریم است و غفور و عیب پوش
گر می وحدت (تجلی) نوشی از دست حبیب
تا ابد مدهوش مانی و نمی آیی به هوش 

برگرفته از کتاب برگ سبز 


نوشته شده در یکشنبه 86/2/30ساعت 12:39 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

به مظلومیت شهدای زنده

خواب دیدی شبی که جلادان ، فرش دار الخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساتور، به شهیدان اضافه ات کردند
می خروشیدی: این که می بینید، شیمیایی است ،‏مومیایی نیست
نه ! ابوالهول ها نفهمیدند، متهم به خرافه ات کردند
چارده سال می شود ... یا نه ! چارده قرن ،‏سخت می گذرد
بی قراری مکن، خبر دارم، سرفه ها هم کلافه ات کردند
زخم و کپسول های اکسیژن ،‏چه می آید به صورتت مومن!
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند
شهرها برج مست می سازند،برج ها بت پرستی می سازند
شرق ما حیف، غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند
فکر بال تو را نمی کردند، روح ترخیص می شد از بدنت
و تو بالای تخت می دیدی، کفنت را ملافه ات کردند
جا ندارند در هبوط خزه، سروها - جمله های معترضه  -
زود رفتی به حاشیه ای متن زود حرف اضافه ات کردند.

(عباس احمدی)


 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/2/27ساعت 10:41 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

تو طلبه ای، طلبه ای که چند سال است حتی به درس هم نمی رود. اصلا از جای خودت تکان نخورده ای . به دور و برت نگاه نمی کنی.
حتی به خودت هم فکر نمی کنی . آدم را یاد بعضی از طلبه ها می اندازی که 20 سال است به درس خارج می روند . اما دریغ از یک کلمه اجتهاد! تازه این سرنوشت است کسی است که اوایل طلبگی هر درس را که می خوانده، تدریس هم می کرده! وای به حال من و توی طلبه که فقط درس می خوانیم. آن هم برای نمره ومعدل .
دلم می سوزد برای تو، برای خودم، برای همه آن هایی که اسم طلبه روی خودشان گذاشته اند، اما غافلند از اینکه طلبگی غیر از معنی شهریه گرفتن و 30 سال فقط و فقط درس گرفتن، معانی دیگری هم دارد. طلبه یعنی طالب ، یعنی خواهان یعنی کسی که طالب و تشنه علم است .
کسی که روز و شب ندارد تا به چشمع جوشان علم و معرفت برسد. یعنی کسی که قدم هایش استوار است و محکم . یعنی کسی که ترک خانه و کاشانه می کند و در دیار غربت در پی چیزی است که دلش را آرام کند .
کسی که نمی ایستد، کسی که پاهایش به رکود عادت ندارند.
حالا تو بیا و چپ و راست برو و از نظام آموزشی حوزه انتقاد کن . قبول دارم که در هر نظام آموزشی عیب ها و نقص هایی وجود دارد، اما آیا این وسط،‏کار من و توی طلبه فقط و فقط ایستادن و نگاه کردن است !؟؟؟


نوشته شده در پنج شنبه 86/2/27ساعت 9:57 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

ابر رایانه ای به نام انسان

هارد انسان در بدو خالی است و منتظر اطلاعاتی است که از طریق  ورودیهای حواس ظاهری و باطنی دریافت می کند . (نحل / 77)

البته این هارد، خالی خالی هم نیست ، در درایو (‏دل ) برنامه راه اندازی وجود دارد که انسان را به خوبیها می خواند و از بدیها می راند.(شمس / 7 و 8 ) این برنامه به صورت پیش فرض وجود دارد که البته پذیرش آن اجباری نیست و انسان با استفاده از نرم افزار جانبی اختیار و اراده و سخت افزار بدن(اسراء/36) می تواند این پیش فرض را تغییر دهد.
بعد از ارائه برنامه جدید، سخت افزار بدن نیز تابع همین برنامه خواهد شد.( همان / 84 ) در افرادی که نرم افزار اختیار و اراده خوب کار نمی کند ،‏نرم افزارهایی مانند وراثت و محیط به انسان برنامه می دهند.
با ورود انسان به شبکه ارتباطات اجتماعی، ویروسهایی وارد هارد انسان می شود که ممکن است هر حظه برنامه ذخیره شده و سیستم انسان را مختل کند .
بعضیها به بهانه دنیای باز اطلاعات ،‏انتظار دارند انسانها (‏بسته های غیر فرهنگی )‏آنها را بدون باز کردن و ویروس یابی ،‏دربست بپذیرند .
آنتی ویروس (عبادت) محصول شرکت (‏معرفت) برای مقابله با چنین ویروسهایی ساخته شده است.(اعراف / 201 )‏
برای به روز شدن برنامه (‏سعادت )‏و آنتی ویروس (عبادت )‏، انسان باید دائما با شرکت سازنده خود در ارتباط باشد . شماره شبکه، 24434 است که شبانه روز فعال است.(معارج / 23 و 24) مواظب باشید، شماره را اشتباه نگیرید، چون به سایت دیگری متصل می شوید.
چنانچه در لوح وجودتان با اشتباهی تایپی برخورد کردید، می توانید آن را با کلید (Toubeh) (تحریم / 8) Delet کنید.
برای چک کردن خود، می توانید نسخه وجودتان را با نسخه اورژینال Quran (قرآن ) مقایسه کنید و با انطباق این دو ، از سلامت کامل نسخه در اختیار اطمینان حاصل کنید.
(هارد ) انسان ، (سخت ) نیست و شکل آن تغییر پذیر است . به همین دلیل بهتر است نام آن را (روان) بگذاریم .
شکل روان انسان، دقیقا شکل ( علم و عمل ) اوست . (اشاره به قاعده فلسفی اتحاد عاقل به معقول ،در حکمت صدرایی) برای تغییر شکل آن، چشمها را باید شست ، جور دیگر دید و به گونه ای دیگر رفتار کرد. جای تعجب است که بعضی انسانها، ترجیح می دهند به روان خود شکل غیر انسانی دهند.
برای پی بردن به داستان شکل گیری روان خود، می توانید از History (تاریخ) استفاده کنید؛ چرا که همه رفتار شما ، بدون آنکه خود خواسته یا متوجه شده باشید. در این قسمت یادداشت شده است . اگر از بخشی از این داستان ناراحت اید، روی آن کلیک و سپس Delet کنید.
به دلیل ثبت اطلاعات وجود ما بر روی ( روان ) ، بعضیها نام روان را ( کتاب ) گذاشته اند . همین عده، از روی نسخه اصل کتاب ما ، کپی تهیه می کنند و برای ما پرونده تشکیل می دهند.( جاثیه / 29)
بعضی از اطلاعات ما ، به صورت Hidden در درایو ( ضمیر ناخودآگاه) مخفی شده است . این درایو گاهی آنچنان مخفی است که دست رسی به آن حتی برای خود ما هم بسیار مشکل است و فقط شرکت سازنده به آن دست رسی دارد. (غافر/ 19)

ظرفیت هارد ما محدود نیست . هر چه اطلاعات بیشتری روی ن ریخته شود، ظرفیت آن افزایش پیدا می کند(نهج البلاغه ، حکمت 205) و اگر اطلاعاتی روی آن نریزیم، رفته رفته ظرفیت آن کاهش می یابد.
برای بره برداری دائمی از اطلاعات ذخیر شده، باید دائما کابل خود را به برق متصل داشته باشید.
برای پیشگیری از بروز هر گونه آسیب جدی و از بین رفتن اطلاعات وارد شده ، در اثر قطع برق به دلیل فرسودگی کال ما - UPs (توسل ) را دائما روشن نگه دارید.(مائده / 35) در غیر این صورت ، ممکن است با فاجعه تخلیه کامل اطلاعات رو به رو شوید.(نحل / 70 )

برای استفاده کامل و سریع و آسان از اطلاعات خود ، با پارتیش بندی صحیح، اطلاعات خود را دسته بندی کنید.
وجود فضاهای خالی در بین اطلاعات ذخیره شده شما، حجم اشغال شده حافظه را بی جهت افزایش می دهد و شما را در تعیین حجم واقعی اطلاعات ، به اشتباه می اندازد.( غافر/ 83) به همین دلیل ، هر چند وقت یک بار Defrag کردن درایوها ضروری است .
بعد از هر عمل اشتباهی، فورا از کلید Undo استفاده کنید تا به حالت قبل باز گردید. در غیر این صورت، اشتباهات بعدی پشت سر هم رخ خواهد داد.

بعضیها برای قیمتی شدن سیستم خود، سعی می کنند Case خود را با روکش طلا، صفحه کلید را با روکش نقره، (زخرف / 33 و 35 ) و شیشه مانیتور را با زمرد تزیین کنند، غافل از اینکه ارزش هر سیستمی به قدرت پردازش cpu  و اطلاعات موجود در هارد آن است . متاسفانه این عده پس از استهلاک سخت افزارشان، متوجه می شوند که اطلاعات قابل توجهی روی هارد خود ذخیره نکرده اند و دیگر کاری هم از دستشان ساخته نیست.
در اثر حادثه ای به نام مرگ، سخت افزار شما آهسته ، آهسته ، از بین رفته ، به مواد و اشیاء دیگری تبدیل می شود. اما نگران نباشید! هارد شما سالم می ماند و کلیه اطلاعات شما دست نخورده باقی خواهد ماند.
لوح فشرده روان ما، با ( صور اسرافیل) باز می شود(اسراء/13) و تمام محتوای آن به صورت سخت افزاری نمایان می گردد.(تجسم اعمال)

خوش به حال کسانی که تصاویری از رنگین کمان، گلهای رنگارنگ، آوز هزاره و عطر یاس و مریم به روی روان خود ذخیره کرده اند.(مهدی عزیزیان)


 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/2/23ساعت 11:21 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

امروز در خیابان صفائیه قدم می زدم و سخت فکرم مشغول بود و افکارم را با دانه های تسبیحی که در دست داشتم شمارش می کردم که ناگهان رشته تسبیح گسست و دانه های قرمز تسبیح در کف پیاده رو ولو شد (پاره شدن نخ تسبیح همانا و به هم ور شدن افکارهم همان ) پیاده رو هم بسیار شلوغ بود خم شدم و چند دانه از دانه های تسبیح که هر کدام به طرفی می رفت را جمع کنم. نگاهی به دور بر خودم انداختم دیدم چشمان مردم است و من ، بی خیال تسبیح و افکارم شدم و بلند شدم و به راهم ادامه دادم . چند قدمی که رفتم سوالی از ذهنم عبور کرد که سخت مرا نگران کرد با خودم گفتم اگر رشته ایمان و تقوای آدمی (اگر داشته باشم، شما را نمی دانم) در پیاده رو دنیا گسسته شود و دانه های آن زیر دست و پای گناهنمان بریزید می شود دوباره آن را جمع و جور کرد و تا الان که ساعت 10 شب است من سخت نگران هستم و از شما دوستان برای پاسخ این سوال کمک می خواهم ....


نوشته شده در دوشنبه 86/1/27ساعت 9:56 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

در را که باز کرد، هوای دم کرده و بوی عرق مشامش را آزرد . بی خیال هوا کاپشنش را درآورد و گوشه ی حسینه انداخت. نگاهی به جمعیت که دور تا دور حسینیه نشسته بودند انداخت. آنهائی که شور بیشتری داشتند وسط حسینیه حلقه زده بودند . مداح هم وسط حلقه ایستاده بود . میکروفون را در دست راستش و چراغ قوه ی کوچکی بین انگشت سبابه و انگشت میانی اش گرفته بود . نور سبز چراغ قوه تنها می توانست کاغذ شعری را که با انگشت های پائینی اش نگه داشته بود ، روشن کند . زیرپوش مداح خیس عرق بود . بقیه اما لخت بودند و چنام محکم بر سینه هایشان می کوبیدند که قطرات عرق به هوا می پاشید . دو ساعتی می شد که جماعت سینه می زدند . گاهی ایستاده ، گاهی نشسته ، گاهی سنگین و گاهی هروله کنان ؛ اما حالا نشسته بودند . جوانک راه خود را از میان جمعیت باز کرد و نزدیک حلقه نشست و مثل بقیه شروع کرد به سینه زدن مداح همچنان بالا و پائین می پرید و با شور و حرارت خاصی می خواند . مجلس هم شور گرفته بود ناگهان مداح سکوت کرد ، جمعیت اما به سینه زدن ادامه می دادند . مداح گفت ( اینجا دیوونه خونه است ، هر کس اینجا اومده دیونه است . دیوونه تماشاچی نمی خواهد . به عشق ارباب لخت شوو محکم به سینه بزن ، حسین ، حسین ، حسین ... )
جماعت بلند شدند جوانک هم ؛ هنوز پیراهن مشکی اش را در نیاورده بود . مشغول حسین حسین گفتن و سینه زدن بود که بغل دستی اش گفت : داداش:پیراهنتو چرا در نمی یاری ؟
- چرا در بیارم .
- حال سینه زدن به لخت شدنه .
- من دنبال حال نیستم ، دنبال معرفتم .
- تو اگر معرفت داشتی تا الان لخت شده بودی . این را گفت و مشغول سینه زدن و گفتن ذکر حسین شد . جوانک اما ناراحت شده بود . می خواست بی خیال شود که مداح دوباره گفت : خسته نشی ها ! ماشاء الله ! او نایی که لخت نشده اند ،‏تذکره ی کربلا شون امضا نمی شه ها ، بکوب به سینه ات ، تا بشه مثل سینه ی زخمی ارباب ، حسین ، حسین ، حسین ... ) را خود را از میان جمعیت باز کرد . کاپشنش را از گوشه ی حسینیه ورداشت . برای آخرین بار نگاهی به جمعیت کرد .
مداح همچنان بالا و پائین می پرید . جمعیت هم همینطور . در را باز کرد . هوای تازه به صورتش خورد.
احساس خوش آیندی کرد . کفش هایش را پوشید و به حیاط حسینه آمد . چند پیرمرد گوشه ی حسینیه ایستاده و مشغول صحبت بودند . تازه پایش را از حیاط بیرون گذاشته بود که صدای محزون زنی او را متوجه کرد . آقا تو رو به امام حسین (ع) کمک کنید؛ شوهرم مرده ، منم و سه تا بچه ، خیر از جوونی است ببینی ؛ به خاطر خدا به من و بچه هایم رحم کنید ... ) دیگر عجز و ناله های زن را نمی شنید ، حواسش متوجه دختر چهار ساله ای بود که داشت از سرما یخ می زد و چادر کهنه و خاکی مادرش را چسبیده بود . دست کرد جیبش و یک اسکناس پانصد تومانی به زن داد . خدا عوضتون بده ، امام حسین (ع) نگهدارتون باشد ...
قدم هایش را تند کرد . شاید می خواست از زن فقیر و دخترش فرار کند . اما تصویر دختر بچه و نگاه معصومش هنوز در ذهنش می درخشید . قطرات گرم اشک به صورتش جاری شده بود . و حالا لب هایش هم تکان می خورد ؛ گویی چیزی زیر لب زمزمه می کرد :
حسین ، حسین ، حسین ....

مرتضی صفائی


نوشته شده در دوشنبه 86/1/27ساعت 12:15 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

 

نیایش - با طعم سیب های بهشتی

نیایش
با طعم سیب های بهشتی

الهی ! از آن روز که با تو پیمان بستم تا به امروز بر سر کویت نشستم و پیمان نشکستم. دل به مهر تو دادم و زبان جز به ذکر تو نگشادم. هر گاه هوی و هوس ، پرده غفلت بر دیده ام کشیده و جان در حجاب ظلمت به ضلالت رمیده، دل در قفس تنگ سینه، بی قرار شده و (الست بربکم ) آشکار گشته ، پرده ظلمت ، دریده و آفتاب مهرت درخشیده و دل و جان با یادت به سر منزل مقصود رسیده ، ( الا بذکر الله تطمئن القلوب ) را به عینه دیده .
الهی ! من بر سر پیامنم تا توانم؛ تو آنچنان رسان به سامانم که لایق آنم .
الهی! آنان که دل از کوی تو برداشته اند و دیده از روی تو ؛ آن دل و دیده را در کدامین وادی به ودیعه گذاشته اند !؟
الهی ! دل و دیده به تو دادم و جان در طبق مهر تو نهادم و تقدیم پیشگاه جمال بی مثال تو کردم؛ این تحفه حقیر از کمترین بنده سراپا تقصیر بپذیر.
گر برانی به که روی آرم ، ور نخوانی سر بر کدامین کوی گذارم ؛ که بی تو آواره کوی و بازارم و درمانده بی کس و زارم .
الهی ! یسبح لله تصنیف زیبای خلقت است و تصدیق والای حقیقت و نغمه دلربای عاشق و جلوه جان فزای معشوق . چگونه تو را نسراید آن که جز پرتوی از جمال تو را ننماید.
الهی ! به نگاهی ، جان ما شادان ، دل ما درخشان ، درد ما درمان ، و روی ما خندان ساز.

عشقت چو به جوش آید
وصلت همه نوش آید
از جان جهان هر دم
لبیک به گوش آید

الهی ! خوبرویان نغمه آزادی سرودند و در سایه سار آزادگی غنودند. از زلال قرآن نوشیدند و لباس ایمان پوشیدند و در وصل جانان کوشیدند، ما را به آنان که جز آستان دوست نبوسیدند و جز از گلستان دوست نبوئیدند ، ببخشای . (آمین )


نوشته شده در دوشنبه 86/1/27ساعت 10:1 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

بررسی عوامل صلح امام حسن مجتبی (ع)
به مناسبت 26 ربیع الاول سال 41 هجری ، سالروز صلح امام حسن(ع) با معاویه

صلح ؛ سنگری برای تداوم مبارزه
رویه ای در سیاست وجود دارد که هر گاه سیاست مداری به پذیرش امتیازی منفی مجبور و به دادن امتیاز مثبتی به حریف وادار می شود، راهکاری را بر می گزیند که کم ترین زیان را برای او و جامعه اش داشته باشد . امام حسن (ع) می کوشید با رعایت این اصل تمام توان و سیاست خود را درمفاد قرارداد صلح بگنجاند تا بتواند از این ابزار ، مبارزه با معاویه را در سطحی دیگر ادامه دهد.
امام در قرارداد، مطالبی گنجانید که امتیازهای زیادی برای اسلام و مسلمانان داشت و کوشید در آن معاویه را آن گونه که هست به مردم بشناساند و چهره واقعی او را بنمایاند. امام در مفاد صلح ، او را در تنگنای موازین شرعی قرار داد و به وسیله مواد صلح نامه ، اهداف واقعی خود را از جنگ با معاویه نشان داد که عبارت بودند از: جلوگیری از تبعیض نژادی و قومیت گرایی، رانت خواری ، فساد مالی و ده ها حرکت زشت معاویه که آزادانه به اسم اسلام انجام می داد.
البته امام به خوبی می دانست که معاویه به این قرارداد عمل نمی کند، ولی این مسئله سبب رسوایی او می شد و این خود یکی از بزرگترین انگیزه های امام در جنگ با معاویه بود. بر این پایه ، امام حق انتخاب را به مرم واگذار کرد تا به خود آیند و سرنوشت خود را خود برگزینند.

بررسی عوامل صلح  
عوامل زیادی در صلح امام حسن (ع) با معاویه نقش داشت که برخی از آن شفات و بعضی دیگر پیچیده بود . در این جا به برخی عوامل می پردازیم :

1. فریب کاری معاویه

2. بی وفایی و دنیا زندگی سپاهیان امام حسن(ع)
درگیری ها و جنگ های طولانی که در زمان علی(ع) با گروه های مختلف درگرفته بود، نوعی خستگی از جنگ و بی علاقگی به دفاع از حق و حقیقت را در میان سپاهیان امام بر جای گذاشته بود .

3. انگیزه های مختلف در سپاهیان امام حسن(ع)
سپاهیان امام حسن (ع) با انگیزه های مختلف در سپاه ایشان گرد آمده بودند و سپاه امام در هدف خود یکپارچه نبود .

اهداف و انگیزه های امام حسن (ع) از پذیرش صلح
افزودن بر عواملی که سبب تحمیل صلح به امام بر شمرده شد ، می توان به این جریان از نگاه امام مجتبی (ع) نیز نگریست . امام حسن (ع) با در نظر گرفتن موارد زیر دست به صلح زدند:
1. خطر تهاجم خارجی
حمله رومیان خطر جدی و بزرگی بود که همواره سرزمین مسلمانان را تهدید می کرد

2. رعایت مصلحت عمومی
3. حفظ جایگاه امامت






نوشته شده در شنبه 86/1/25ساعت 11:43 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak