سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

میان این همه جاهل که حتی نمی دانند چه می کنند . سوال «چه می کنی» را ساده می انگارند در ظلالت مانده اند و چون عامل طاحونه تنها دور خود می گردند.
چگونه خود خواه باشم ، خویش را بخوانم و در جستجوی خود ، خویش را کنکاش کنم . در میان کسانی که نعره هایشان گوش فلک را پاره می کند در دیگران گمند و خویش را نمی بینند یک بار از خود نپرسیده اند اینجا چه می کنم . اما خودم از همه بدتر ، خسته و کلافه ام ، چون عوامل طاحونه راه بسیار می روم اما مسافتی نمی پیمایم .
به کدامین سو بنگرم ، از کدام جهت استعانت طلبم ، با کدام رو در را بزنم .
گیرم بزنم آیا فاتحی ، هست ؟ گیرم فاتحی باشد ، داخل می روم ؟ پاها با قل و زنجیر ، دست ها بسته ، افسار در دست دنیا است ،‏اگر آقایی هست مگر نمی بیند؟ اگر امامی هست چرا دستم نمی گیرد؟ خسته ام در دام دنیا گیرم ، وسیله را هدف پنداشته ام با درس و کتاب و مداد و قلم سر گرم ، گوشم طرف اراجیف است ، چشم آنچه را بیابد ، می بیند نفس سرکش و یاغی است ، حال خوشم را روی سنگلاخ و خار و خاشاک گناه کشتم ، قلبم زخمی و جانم عرض تیر دشمن است .
هر لحظه با پایین می روم در سقوط زندگی می کنم، وای بر روی که یا ویلتایم بلند شود . جان اسیر دست دزدان است اما لا به لای راه های تاریک جانم روز می بینم . گر چه باریک است اما امیدی هست .

 


نوشته شده در سه شنبه 85/8/30ساعت 12:59 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak