سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

 

فتح الله از در که درآمد، تعجب کردم.
دوباره همان لباس های همیشگی اش را به تن داشت: کهنه و پر وصله پینه!
جا خوردم.
از خودم پرسیدم: یعنی چه؟!
از فتح الله پرسیدم: ننه! کت و شلوارت کجاست؟
لبخند زد.
گفت: ننه سرت سلامت باشه.
گفتم: فتح الله!

گفت: به خدا ننه ...
گفتم: باز!
گفتم: پس چی؟
گفت: دوستم عروسی داشت.
گفتم: بخشیدی؟
گفت: نه!
مکث کرد و سرش را را پایین انداخت.
گفتم: نه!
گفت: نه که نه .. می دونی ننه ... راستش ...
گفتم: فتح الله!
گفت: هدیه داده ام.
گفتم: کت و شلوار را!
گفت: ننه مال دنیا، مال دنیاست.
گفتم: به خدا ننه ...
سرم را تکان دادم و چیزی نگفتم. فقط نگاهش کردم.
با این که خوب می شناختمش، احساس کردم نمی شناسمش.
با خودم گفتم: این دیگر کیست؟!

به نقل از کتاب (چیدن سپیده دم) نوشته ی مریم زاغیان 


 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/7ساعت 1:37 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak