سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

 به که تهران ، جای ترس و مکر و حیل است و فریب 
 دخترانش در نمایش ، جوان در حال سکر
من چه گویم از صفا و حال و برخورد دهی ؟
با خدا راز و نیاز و دل پر آه و پر ز صبر
روستایی هم جانش ، گوشی همراه نیست
پس بخوان از بیت پایین روستا را سطر، سطر
هر کسی در گوشه ای ، کوس اناالحق می زند
جامع دنیا درآورده است ، عریان است و سکر
هر دمی می سوزد و می رقصد ار عشق وجود
مثل بلبل ، ذکر گویان ، همچو دریا ، مد و جزر
دیده جان بین جانش ، بازگشته باز ، باز
وه شکوفا گشته در جان ، آنچه کشته ، تخم و بذر
ده بود ، دالش ، دل غم دیده عارف جمال
های آن هوی هو الحق ، های آه و های دهر
در ، پریشان ،دست افشان ، پای کوپان می تپد
می تپد چون قلب بکه می خروشد همچو بحر
شهر تهران چه ؟ تایش تاری چشم دل است
تیزی شمشیر دنیا ، تیر جهل و تیغ قهر
هر کسی در فکر مال و معرفت را باد برد
هر طرف بادی وزد همسو شود مانند ابر
بانگ هل من ناصر ینصرنی آید به گوش
از کدامین سو است یاران ؟ از دل صاحب امر
قلب پاکش خون و چشم نازنینش اشکبار
گوید این تهران شده تیر گلو و تیغ زجر
هر طرف دستی برون آید زوری جور و کین
پرده تقوا و عصمت پاره کرده ، فن و مکر
گر چه باشند اندر این شهر اوحدی از بهترین
گوید ای تهرن ، دلم خون و شکستی پشت و ظهر
وای بر تو ! افتخارت اینچنین شهری بود ؟
پر ز آشوب و گناه و پر ز ناهل ، درد و زجر ؟


نوشته شده در یکشنبه 85/9/5ساعت 11:49 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak