سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

تقدیم به شهید چمران

نامت را به صف مشایعان «شمع شهید » در هجوم بیداد روزها و دلتنگی های سالیان ستم شناختم ؛ تو را مصطفی نام نهادند تا نماد بزرگی ات را بر واماندگان در تصویر خویش، عیان سازند و بر بلندای قامت خلقتی از شولای سرخ عشق پوشاندند تا غزلخوان سرود رهایی باشی .
آینه ها به تو سلام می دهند . ببخش مرا که نمی دانم چگونه با تو سخن بگویم ؛ تویی که دلت به وسعت دریاست ! و چشمانت نورانی تر از ستاره! چگونه بخوانمت ای دستها سبز خدا ؟!
تو ای سالار عشق ! تشویش هزار «آیا» و بی وسواس هزار « اما» ؛ با ظلم و ستم مردانه ستیز کردی و ظالم را مغلوب ساختی و میزان حق و باطل شدی و دروغگویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کردی و خداوند تو را اشک ساخت که همچون باران بر نمکزار انسان بباری و فریاد کرد که همچون رعد در میان طوفان حوادث بغری!
سالها گذشته ، اما باز هم خاطره هایت زنده است و رویاهایت از تمامی جاده ها عبور می کند ... و تو ای کرامت بی مرز ! به زمین تشنه خوزستان باریدی و آنجا را از گلهای سرخ شهادت آبستن کردی . خاک خوزستان اگر خندید و گندم داد ، از تو بود ؛ ای بزرگ باران ساز ! نه نیزه باد دشتهای خوزستان و نه تازیانه های رگبار چله های کردستان ، نتوانستند کینه مقدست را از تو بگیرند و از شوق رفتنت باز دارند .
اما هر روز آفتابی ، دلتنگی غروب را نیز با خود خواهد آورد و در چشم به هم زدنی ، شعر ماندن به پایان می رسد . آن روز عقربه زمان بر بستر سیاهی آرمیده و خورشید در چنبر سکوت فرو خفت . تو در هودجی از عشق تا خدا رفتی ، بر خود احرامی از خطر بستی و چون آدرخش در سینه شب درخشیدی ... و تو بودی و سحر و صخره و صحرا و ... ، گلبانگ تشنه مسلسلها ، سنگستانهای سوزان و کوهستانهای بی جان ، که در زیر باران گامهایت ،‏خرمن خرمن نرگس رویانده بودند .
روزی که به خون خویش غلتیدی ، چفیه مردان فلسطینی سرخ سرخ شد و خونت تا کربلا پیچید و مسجد الاقصی پژواک آخرین مناجات تو را با طنین کبوتران حرم ، تا بی هایت آبی ، تا بی نهایت خدا ، پرواز داد . آن زمان که در صور و صیدا و تل زعتر و شتیلا و ... خوزستان و کردستان ، رشته های ستم بر سینه خونین چکاوک ها مستانه رقصیدند ... ، تو از شوق وصل جانان ، گریبان چاک زدی و در غبار ارغوانی خاکستر خمپاره ها، در پرنیانی لاله گون ، نافله سبز پرواز را به نجوا نشستی !
کبوترهای سپید بال را در دهلاویه می یابم که نام تو بر جبین آنان می درخشد . تو از تبار جاودانه هایی ، در لحظه های شکفتن و در لحظه هایی که شکوفه های رنگین کلامت را همزبان بهترین دقایق زندگیمان می کنیم .
ای بر نشانه ترین ! ای فاخته تنها ! ... ای ققنوس آذرین بال ! .... در آخرین پروازت ، نقشی از عشق زدی ، پس شایسته است که افلاکیان بر گلدسته های رفیع عرش ، در ثنای تو فریاد برآوردند : « فتبارک الله احسن الخالقین » چرا که تصویر تو هبوط آفتاب بود !


نوشته شده در دوشنبه 85/10/4ساعت 12:9 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak