سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

 

مادر! آرام آرام اشک هایم را به تو هدیه می کنم و می دانم ، دریای اشکهایم نیز ، قطره ای از گریه های تو را ، ای مادر! جبران نخواهد کرد.
مادر!  ماهها و سالها از مروایدهای مهربانیت ، گردنبندی می ساختی و به گردنم می انداختی و من ناجوانمردانه آنها را پاره می کردم ، اما تو باز با مهر تمام ناشدنیت - هر چند سخت و گران بود - گردنبند دیگری می ساختی و گردنم را پر از گهرهای چون گل زیبایت ، می کردی .
مادر ! بارها و بارها ، بار بی مهرهایم را بر دوش بی توانت می گذاشتم و تو در عوض باران بی وقفه ی محبتت را بر من بی سپاس نائل می کردی .
مادر ! حاضری ذره ذره زهرهای تیزترین تیغ های عالم را به جان بخری و در عوض حتی لحظه ای از زاری کردنهای مرا نبینی .
مادر ! هنگامی که من در گوشه ای از این کره خاکی به مشکلی کوچک بر می خورم ، در گوشه ای دیگر از این دنیایی بی مهر ، تصویر نامهربانم بر پرده ی مهربان خیال تو نقش می بندد و تو می گویی « دلم برای دردانه ام گرفته » مادر ! چه ناسپاس بودم در مقابل اینهمه مهربانی تو .


25/8/85 قم


نوشته شده در سه شنبه 85/10/12ساعت 9:3 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak