سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

((آسمان تاریک شد ))

       السلام ای شاهد غیب و شهود
سرخی رخساره یاس کبود
السلام ای بر رضای حق رضا
ای فروغ چشم ختم الانبیاء
پس سلام من به اصل دوده ات
بر رخ در خاک خون آلوده ات
کی رود از یادم ای یکتاپرست
شمر روی سینه ات از کین نشست
همچو بسمل پیکرت بر روی خاک
قطعه قطعه، ریز ریز و چاک چاک
شمر بهر کشتنت خنجر کشید
از قفا سر از تن پاکت برید
زین جنایت آسمان تاریک شد 
مرگ هستی گوئیا نزدیک شد
رخنه در چرخ زمان افتاده بود
لرزه بر کون و مکان افتاده بود
راس پاکت را به روی نی زدند
طبل شادی بهر ملک ری زدند
ناسپاسان حق تو نشناختند
بهر غارت بر خیامت تاختند
خیمه هایت را در آتش سوختند
چشم ها را بر غنائم دوختند
کودکانت واله و حیران شدند
در بیابان زار و سرگردان شدند
ذکرشان در کربلا شد منجلی
با نوای یا محمد یا علی
دفترت را مهر نیلی می زدند
دخترانت را به سیلی می برند
کودکی مانند گل پژمرده بود
بسکه بر او تازیانه خورده بود
خواهرت زینب ز پا افتاده بود
غنچه ها از گل جدا افتاده بود
کاش می بودم میان جمعشان
تا ببینم سوز و ساز اشکشان 

خیمه کشتی بود و سکان عمه بود
بزمشان را شمع سوزان عمه بود
من ندانم جز خدای دادگر
با چه حالی شام آنان شد سحر 
روز دیگر چون برآمد آفتاب
عمه مظلومه ام با صد شتاب
سوی مقتل عازم پرواز شد
سوز هستی از نوایش ساز شد
آنکه روحت را تجسم کرده بود
پیکر پاک تو را گم کرده بود
جسمت از کین سنگ باران گشته بود
پیکر پاک تو پنهان گشته بود
بود آن مظلومه گرم جستجو
خاک گرم کربلا می کرد بو
تا که از بوی تو پیدایت کند
آگه از بیداد اعدایت کند
ناگهان آمد به گوش آن نکو
ناله جانسوزت از نای گلو
کای فروغ دیده زهرا بیا
گم نکردی راه اینجاست بیا
تا شنیدی عمه این آهنگ را
زد عقب شمشیر و تیغ و سنگ را
دیده عریان پاره پاره پیکرت
کهنه پیراهن نباشد در برت
گفت عمه نک مرا تلکیف چیست
در تنش جایی برای بوسه نیست
لع لب بنهاد با صد آرزو
بوسه زد با لب به رگهای گلو           


نوشته شده در سه شنبه 85/11/3ساعت 7:46 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


Design By : Pichak