آسمان مال من ...
پیچکی عاشق در آغوش درختی بی نهایت بود جواب دوستم بود وقتی گفت : « گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی» کتاب وجودم را ، دلم ورق زد ، سرانگشت قلب پر از نادانی شد . **** پوست شهوت را از کره ی وجودم کندم، آتشفشانهای اراده ام فوران کردند . **** وقتی آیینه را دیدم ، لرزیدم از خود ترسیدم شکست . آیینه سالم بود ، صدای قلبم بود . *** کرم را دیدم پروانه شد . کاسه ی یاسم شکست . پیاله ای امیدم پر شد .
نوشته شده در سه شنبه 85/8/30ساعت
7:34 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |
Design By : Pichak |