آسمان مال من ...
مناره های لطفت را از دو دیدم و قلبم را برداشتم و جایش گنبد طلائیت را گذاشتم ، دیگر به جای تپیدن ، رضا رضا می گفت . 8/85 احمدی
کف کفشهایم ، سنگهای صحن حرمت را می بوسید و من در خیالم روی تو را .
کفشهایم را در درگاه فضلت کندم و نور مهربانیت را در آغوش گرفتم .
آقا ! سیاه بودم و تو طوری با من برخورد می کردی که انگار چشمان پاکیزه ات ، مرا سپید می بیند . با وجود آلودگیم ، در هوای پاک حرمت راهم دادی.
ای رضا ( سلام خدا بر تو ) ! وجود تاریکم را در روشنای سرت جا دادی ، چه زود راضی شدنی از من ای رضا ! من به تو پشت کردم و تو دستم گرفتی و به خانه ات بردی . من توشه ای از گناه برایت آوردم و تو یک سبد پر از مرواید اشکم دادی .
Design By : Pichak |