آسمان مال من ...
فتح الله از در که درآمد، تعجب کردم. گفت: به خدا ننه ... به نقل از کتاب (چیدن سپیده دم) نوشته ی مریم زاغیان
دوباره همان لباس های همیشگی اش را به تن داشت: کهنه و پر وصله پینه!
جا خوردم.
از خودم پرسیدم: یعنی چه؟!
از فتح الله پرسیدم: ننه! کت و شلوارت کجاست؟
لبخند زد.
گفت: ننه سرت سلامت باشه.
گفتم: فتح الله!
گفتم: باز!
گفتم: پس چی؟
گفت: دوستم عروسی داشت.
گفتم: بخشیدی؟
گفت: نه!
مکث کرد و سرش را را پایین انداخت.
گفتم: نه!
گفت: نه که نه .. می دونی ننه ... راستش ...
گفتم: فتح الله!
گفت: هدیه داده ام.
گفتم: کت و شلوار را!
گفت: ننه مال دنیا، مال دنیاست.
گفتم: به خدا ننه ...
سرم را تکان دادم و چیزی نگفتم. فقط نگاهش کردم.
با این که خوب می شناختمش، احساس کردم نمی شناسمش.
با خودم گفتم: این دیگر کیست؟!
Design By : Pichak |