آسمان مال من ...
لنگ انداخت پیش پاهایم صبح جمعه چه قدر می چسبید شوخ چشمانه برد شوخ از من همه سو چشم هایش می چرخید تیغ برداشت تا صفا بدهد درمیان بخارها می شد آن طرف در میان کاشی ها سعید بیابانکی
مرد گرمابه دار کیسه به دست
برد از پله ها پایین
در حمام را به رویم بست
سیرت و صورتی صفا دادن
مثل ماهی درآمدن از تنگ
توی حوض بلور افتادن
کنج گرمابه مرد حمامی
روی دیوار محو من شده بود
شاه با چشم های بادامی
توی آیینه های زنگاری
سقف آیینه کاری حمام
باغ بادام بود انگاری
صورتم را که گرد غربت داشت
تیغ لغزید و مرد حمامی
گل سرخی به گونه هایم کاشت
از لب زخمی انار نوشت
یا که آرام رفت و بر دیوار
شعر سرخی به یادگار نوشت
شاه با چشم های تلخ اسیر
این طرف در میان آینه ها
سایه ی زخمی امیر کبیر ...
Design By : Pichak |