آسمان مال من ...
حکایتی از شیخ بهائی : از اصفهان نقل مکان کرده بودم، برگشتم به آنجا به نزدیکی از دوستان عارفم، پرس و جو کردم: فلانی کجاست؟ فهمیدم در قبرستان تخت فولاد است و چند روز در آنجا مانده و بیرون نمی آید. رفتم به قبرستان حالش پریشان و گرفته بود. از حالش پرس و جو شدم؟ گفت: حقیقت امر مرگ برایم مبهم بود و نیز فرشته مرگ و شب اول قبر و ... برای این نذر کردم اگر برایم کشف شود ( تا وقتی که این ابهام برطرف شود) در قبرستان بمانم:
دیدم مرده ای می آورند، متوسل شدم، دیدم مرده را در قبر گذاشتند و همه رفتند. بعد از مدتی بویی بسیار خوش بو و معطر فضای قبرستان را گرفته، ناگهان جوان زیبا رویی آمد و به قبر داخل شد، چند لحظه بعد بویی متافن فضای قبرستان را پوشید، سگ سیاه بدهیاتی داخل در قبر شد، سر و صدا و هیاهو، آن جوان از قبر بیرون آمده و فرار کرد، دویدم طرف جوان و از ماجرا پرسیدم: من تجسم اعمال نیک آن جوان بودم و آن سگ تجسم اعمال بد او، وقتی برزخ می شود بین اعمال بد و خوب او مشاجره می شود و آنکه پیروز شد تا آمرزیدن گناهان با وی خواهد بود.
یا کریمی روی سیم
یا کریمی مهربان
دوست با یاس و نسیم
صبح یعنی آفتاب
در میان حوض آب
خنده ی ماهی به نور
یک سلام و یک جواب
صبح یعنی دست باز
لحظه ی راز و نیاز
اشک های مادرم
توی باغ جانماز
صبح، خوب و باصفاست
بهترین وقت دعاست
دوست دارم صبح را
صبح، لبخند خداست
در این هنگام سوره ی کوثر نازل شد و پیامبر را به خیر کثیر و نعمت های فراوان مژده داد بدین ترتیب، پیامبر (ص) که از طعن و تحقیر قریش آزرده شده بود، آرام گرفت. کوثر همان وجود پر خیر و برکت فاطمه (س)است، خداوند نسل او و علی (ع) را که حقیقت نسل پیامبر(ص) هستند، در پناه خود حفظ کرد، که با وجود گذشت قرن ها، هنوز این نسل مبارک پابرجاست و پابرجا خواهد ماند.
Design By : Pichak |