سفارش تبلیغ
صبا ویژن











آسمان مال من ...

صائب

میرزا محمد علی صائب تبریزی به سال 1016 در اصفهان زاده شد . پدرش میرزا عبدالریحم تبریزی، بازرگانی بود که در سالهای نخست رونق اصفهان به منظور تجارت از تبریز به آنجا آمد .
صائب کمالات ادبی و هنری ، به ویژه شعر و ادب را نزد بزرگان آن شهر و هنر خط را نزد عمویش شمس الدین تبریزی ، مشهور به شیرین قلم آموخت . در جوانی سفری به مکه و مشهد داشت و در پی آن در آواخر عهد جهانگیر به شیوه بازرگانان به هند عزیمت کرد . این سفر هفت سال به دارازا کشید . در همین سفر بود که با ظفرخان احسن ، حاکم کابل ، که در شعر و شاعری دستی داشت ، آشنا شد . او آنچنان ظفر خان را مجذوب خود کرد که طرز شاعران دیگر را رها کرد و به شیوه صائب روی آورد .

طرز یاران پیش احسن بعد از این مقبول نیست    تاز گوییهای او از فیض طبع صائب است

هنگامی که شهاب الدین شاه جهان در هند بر سر کار آمد ، ظفر خان از کابل عزم درگاه کرد و صائب را با خود برد و در برهان پور دکن به حضور او معرفی کرد . صائب در پایان سفر هفت ساله خود در اصفهان به حضور شاه عباس دوم رسید و هم در خدمت او بود که عنوان ملک الشعرایی یافت . عمر صائب در سال 1086 ه . در اوایل حکومت شاه سلیمان صفوی به پایان رسید .
صائب موفق ترین و معروف ترین شاعر سبک هندی (اصفهانی ) است . زیباترین و بدیع ترین تصاویر ذهنی شگفت انگیز ، با استفاده از عالم مجاور در شیوه او به نمایش درآمده و شعرش پر است از مضامین دقیق و افکار باریک و خیالهای لطیف .

نمونه های از شعر صائب :

سهل مشمر همت پیران با تدبیر را   
  کز کمال بال و پر پرواز باشد تیر را
ریشه نخل کهنسال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
عقل دور اندیش بر ما روزی بسته است
ورنه هر انگشت ، پستانیست طفل شیر را
می رسد آزار بدگوهر به نزدیکان فزون
زخم اول را نیام خود بود شمشیر را
کشور دیوانگی امروز معمور از من است
ناخنی تا هست در کف پنجه تقدیر را


 


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 10:57 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

مثل شیرین تر از عسل

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
این مثل درباره کسی می گویند که بدون تقصیر ناروا به او زده و خود به خود گناه دیگری را به گردن او انداخته باشند . این مثل اشاره ای دارد به حکایت حضرت یوسف (ع) که در قرآن کریم آمده است .

ارحم ترحم
این مثل در زبانی فارسی به فراوانی استفاده می شود به بیان این نکته تاکید دارد که نیکی کردن مورد نظر خداوند است و جزای آن را به صاحبش بر می گرداند حتی اگر نیکی و رحم در حق حیوانات باشد .

آب و آتش به هم دمساز نیست
این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند تضاد دو امر و عدم مجانست آنها را بیان کنند و یا اینکه هنگامی که دو نفر نتوانند با هم کنار بیایند این مثل را به کار می برند که می گویند هر یک اثری خلاف اثر طبیعی دیگری را دارا باشند و به عبارتی اجتماع آنها محال است .
به هم دانا و نادان کی بود خوش      کجا دمساز باشد آب و آتش
مکن خورشید را مهمان مهتاب    که با هم در نسازد آتش و آب
نباشم زین سپس من با تو همراز  نباشد آب و آتش را به ساز

بهر کیکی تو گلیمی را مسوز
بهر کیکی تو گلیمی را مسوز    وز صداع هر مگس مگداز روز
این مثال را در مواقعی به کار می برند که کار بزرگی را برای یک علت کوچک به تاخیر بیندازند .

این مثل اشاره به این دارد که باطن و معنی اهمیت دارد نه صورت و ظاهر . به عبارتی می گوید به خاطر جانوری خرد ( صورت و ظاهر ) گلیمی ( باطن و معنی ) را به آتش مکش و به خاطر آار یک مگس روز را از دست مده این تمثیل یادآور ضرب المثل برای یک بی نیاز در مسجد را نمی بندند . می باشد .


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 10:48 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

گناه
می دهد ملک سلیمان را ز کف شهودت پرست
طفل را در دست ، حلوا بهتر از انگشتر است
                                                           «کلیم کاشانی »

غافلان را ، شهپر طاووس می آید به چشم
بس که رنگین شد ز الوان گنه ، دامان ما
                                                        «صائب »

خرده مشمار گنه را ،‏که گناهی است بزرگ
گندمی کرد ز فردوس ، برون آدم را
                                                       «صائب»

تندخویی
در مزاج تندخویان ، گریه را تاثیر نیست
آتش سوزان ، نمی ریشد از اشک کباب 
                                                        «صائب» 

می کند وحشت ز خود ، آن را که خلق افتاده تنگ
خانه زنبور را ، همخانه ای در کار نیست
                                                        «صائب»

ثروت
به زیر خاک غنی را ز مردم درویش
اگر زیادتی ای هست ، حسرتی چند است
                                             «صائب»

هزار خانه چو زنبور کردمی پر شهد
اگر گزیدن مردم ، شعار داشتمی
                                            «صائب»

روز شب ناموران در قفس سیم و زرند
هیچ زندان به نگین ، سخت از خاتم نیست
                                                  «بیدل»

جاه طلبی
بس که می جوشد از این دنیای حسرت ، حب جاه
قطره هم سعی حبابی دارد از شوق کلاه
                                                          «بیدل»

اهل دنیا عاشق جاهند از بی دانشی
آتش سوزان ، به چشم کودک نادان زر است
                                                       «بیدل»

 

 

 


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 1:27 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |


سماء

قلم را روی میز گذاشت و نامه را تا کرد .
آمد کنار پنجره و زیر لب گفت : « دیر کرد » و ایستاد پشت میله ها و نگاهش را دوخت به پرنده ای در دور دست ها.
پنجره را باز کرد صدای ترمز ماشین آمد .
به پایین نگاه کرد . لبخندی روی صورتش نشست . کیفش را برداشت و رفت به سمت آینه . روسری اش را بست . نامه را گذاشت توی کیفش .از پله ها پایین رفت . در اتاق کناری را باز کرد و ایستاد کنار تخت و به مادرش خیره شد . قفسه سینه اش به شدت بالا و پایین می رفت . خم شد و لب ها را برد نزدیک سر مادر . چند قطره چکید روی گونه اش . صدای بوق ماشین او را به خود آورد .
در باز شد . خلیل به سمت سماء رفت :
سماء! چی شده !
- هیچی
- چشمات به من دروغ نمی گه .
- دیشب تا دیروقت بیدار بودم .
خلیل در ماشین را باز کرد : درس می خوندی ؟
سماء نشست و در را بست و چشم دوخت به قطره های باران روی شیشه و زیر لب گفت : اره .
خلیل گفت : ببخشید دیر کردم و سئچ را چرخاند .
سماء شیشه ماشین را پایین کشید :
عیب نداره . امتحان ساعت هشت و نیم شروع می شه .
از پیچ خیابان گذشتند . خلیل گفت : دیشب تو خونه صحبت جشن عروسی بود . ببین تو دو هفته دیگه فارغ التحصیل می شی . اگه موافق باشی بعد از امتحانای تو می تونیم یه جشن ساده ... .
سماء گفت : تو باید فرصت بیشتری به ما بدی . مادر هنوز نمی تونه باور کنه . شهادت پدر کمرش رو خم کرده .
خلیل سرش را تکان دادو گفت می دونم ... .
به خیابان خضرا رسیدند . خلیل ترمز کرد . سماء در را باز کرد و پیاده شد و خم شد و از پنجره ماشین به خلیل نگه کرد .
خلیل گفت : راستی امشب مادرم برای شام منتظرته . غروب می یام دنبالت . سماء خیره شد به چشم های خلیل چیزی مثل سنگ راه گلویش را گرفت .
صدای از ته گلویش بلند شد : خلیل : منو ببخش ... . و دوید به سمت در دانشکده . تمام صورتش خیش شده بود. خلیل از پشت شیشه باران گرفته به سماء نگاه می کرد .
از در دانشکده که بیرون آمد ،‏باران هنوز می بارید .
ماشین ابوعامزه ده قدم جلوتر پارک شده بود . و ابوعامر بیرون از ماشین ایستاده بود. به سمت ماشین رفت .
سلام
ابوعامر جواب داد و به اطراف نگاه کرد . دستی به ریش جوگندمیش اش کشید و سوار شد .

***

غروب بود که خبر پیچید توی شهر : « در عملیات شهادت طلبانه یک دختر ، 8 اسرائیلی کشته و سی و پنج نفر زخمی شدند. »
غزه در شوره و شادمانی غوطه می خورد .
خلیل نامه سماء را در مشت گرفته بودو به قلبش می فشرد و فقط صدای سماء بود که پیچیده بود توی گوشش:
«خلیل ! منو ببخش ... .»



نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 1:19 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

به راستی هدف از زندگی چیست؟ و این حیات چه سودائی در پیش رو دارد . همانگونه که می دانید هدفهای زندگی از مسائل مهم انسان شناسی و یکی از اساسی ترین موضوعات زندگی آدمی است . اگر آدمی نتواند دریابد که «هدف از زندگی چیست» و پاسخی مناسب برای این پرسش نداشته باشد زندگی را پوچ و بی معنی خواهد یافت . همه فعالیتهای آگاهانه و ناآگاهانه انسان زمانی مفهوم خواهد داشت که هدف نهایی از زندگی روشن باشد . هدف فرد از کار کردن ، تحصیل علم ، توالد و تناسل و حتی غذا خوردن ادامه زندگی است و هدف از زندگی و ادامه آن، پایه نگرش انسان و جهان بینی او محسوب می شود .
با اندکی دقت می توان فهمید هدفی که ما برای زندگی خود در نظر می گیریم ههم زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد ؛ به تعبیر دیگر به زندگی «جهت» و «معنی» می دهد و انسان هدفمند انسان روشمند است . اگر انسان در زندگی خود روشهای متفاوتی دارند به این دلیل است که هدفهای مختلفی را دنبال می کنند ؛ هر قدر این هدف با ارزش و والاتر باشد ، به همان اندازه انسان از ارزش و کیفیت عالی تری برخوردار خواهد شد ؛ بنابر این سعادت و کمال انسان در گرو «شناخت هدف » و آگاهی از « فلسفه حیات » است و همین امر باعث می شود تا در زندگی خویش روشمندی را جایگزین کند زیرا انسان هدفمند ، مهارت جو و روشمند است .
البته نباید فراموش کنیم که گاهی سرگرم شدن به کارهای روزمره و به خصوص غرق شدن در ظاهر زندگی و کامیابی های مادی ، انسان را از توجه به این مساله اساسی باز می دارد . چه بسا افرادی سالهای در این دنیا زندگی می کنند اما هرگز به این اساس ترین مساله خود فکر نمی کنند یا نسبت به آن بی اعتنا هستند . تجربه نشان داده است که این مساله هر جا به طور جدی برای شخص مطرح شده ، تحول و تحرک عمیقی به دنبال داشته است و چه بسا بیداری و دگرگونی ارزشمندی در او ایجاد شده است .

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 11:27 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

برخی کم بودن حد بوغ در زن و تقدم او در رسیدن به تکلیف را زحمتی زودرس برای او دانسته و از این جهت مرد را خوش شانس تر و برتر از ن داسنته اند . در حالی که می توان گفت : توفیق زن بیش از مرد است و اگر انسان تنزل کند دست کم باید بگوید زن همانند مرد است ؛ زیرا تقریبا شش سال قبل از این که مرد مکلف شود زن را ذات اقدس خداوند به حضور پذیرفته است . زن همین که از نه سالگی گذشت و وارد دهمین سال زندگی شد خداوند او را به حضور می پذیرد و با او سخن می گوید .
آن وقتی که هنوز مرد به عنوان یک نوجوان مشغول بازی است زن مشغول راز و نیاز با خداوند و نماز و تکالیف دیگر است ، و این همه نشانه آن است که زن برای دریافت فضایل ، از مرد شایسته تر است . بنا بر این اساس بلوغ ، یک شرافت است . آن ها که اهل سلوکند می گویند: ما مشرف شدیم نه مکلف ؛ زیرا زحمت و مشقتی در کار نیست ، بلکه شرف در کار است .
از طرفی متخصصان می گویند : « رشد دختران سریع تر از پسران است . به این معنا که رشد استخوان بندی ، رویش دندان ها و رشد غدد تناسلی در آن ها سریع تر از پسرها که در حدود یک یا دو سال می باشد ، در تمام مدت کودکی و بلوغ پایدار است » (روان شناسی اختلالی ، ص 202 و 203 .


نوشته شده در شنبه 85/9/18ساعت 10:59 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

سلام
قبل از اینکه شروع کنم به چرت و پرت گفتن صبر کن ،‏به یک مسئله بسیار حیاتی اشاره کنم و آن اینکه : لطفا نامه ام را پاسخ نده چون اگر نامه ام را جواب دهی ممکن است از شدت ذوق بترکم و یا به خاطر تعجب زیاد علامت تعجب شوم و مامورین راهداری مرا در مسیر ....... تا ............ به عنوان علامت خطر نصبم کنند، و یا از فرط خوشحالی نامه ات را شو صد بار بخوانم و دست آخر موجی شده ، با کمال وقاحت ،‏پا برهنه ، راهی امین آباد ،‏محل نگهداری خل مشنگان در ........شوم ،‏در هر صورت اگر نمی خواهی یک نفر به آمار کارتون خواب های تهران افزوده شود ،‏نامه ات را نفرست البته اگر قصد داری از دست حقیر خل تمام راحت شوی کافی است ،‏حتی یک جمله بلکه یک کلمه بفرستی .
چند جمله ای از کتاب بسیار گران رنگی که احتمالا از عهد بوق باقی مانده با نام « خزعبلات الرجل اتنها اندر حجره من الجرات ...» (مابقی عنوان به خاطر پیامدهای ضد اخلاقی فیلتر شده است ) نوشته فردی ناشناس که البته یقینا از اجداد و نیاکان امین آبادی های مذکور بوده است ، می آورم البته فکر می کنم اگر تنها سر فصل هایی این کتاب را بنویسم ، به خاطر جذابیت موضوع های مطرح شده ،‏از زیر سنگ هم که شده این کتاب نایاب را پیدا کرده مطالعه خواهی کرد . اما سر فصل های این کتاب :

التعطیلات فی خلال التحصیلات ،‏استفاده من بند الجیم (جیم شدن ) فی بین الدراسات ، الایام ما بین التعطیلات اضرب ، بچاک ،‏استماع الدروبس دوربس مع اکل القرص الاکس و بعده حالی بحولی

اما بخشی را هم به امتحانات و نحوه کاهش استرس آن اختصاص داده است : الاشارات بالچشم و الابرو فی الامتحانات ، القرعه فی مخمسه السوالات التسیته ،‏الوجببات فی جواب التشریحیات ، الاکاله فی اوراق کل تز و مقاله

راستش هر چی به این مغز پوکم فشار آوردم تا چند جمله ای از این کتاب من درآوردی بنویسم ،‏فایده ای نداشت حتی شاید دو سه هفته نامه ناتمام ماند اما هیچ نوع از انواعه چرت و پرت به ذهنم نرسید برای همین تصمیم گرفتم چند جمله ای از یک ماهنامه کش بروم اما متاسفانه سر بزنگاه وجدان این بیچاره بیدار شد و از این دزدی آشکار پرده برداشت لذا دست از پا درازتر مجبور شدم منبع را ذکر کنم ،‏مورد اول از قسمت اول و 4 مورد بعدی را از ماهنامه خشت اول نوشتم ..........


نوشته شده در سه شنبه 85/9/14ساعت 11:8 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

و کسی گفت ،‏چنین گفت ؛ سفر نزدیک است
باد با قافله دیری است که سرسنگین است
گفت ؛ ره خون جگر می دهد امشب همه را
آب در کاسه سر می دهد امشب همه را
سایه ها،‏گزمه مرگند،‏زبان بربندید
بار دزدان به کمینند - سبک تر بندید
مقصد آهسته بپرسید کسان می شوند
پر مگویید که صاحب قفسان می شوند
گردباد است که پیچیده به خود می خیزد
از پس گردنه کوه احد می خیزد
نه تگرگ است که آتش ز فلک می جوشند
و ز خشکای لب رود ،‏نمک می جوشد
زنده ها از تف لب سوز عطش،‏دود شده
مرده ها در نفس باد نمکسود شده
دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
وکسی ، گفت چنین گفت ؛‏سفر نزدیک است


نوشته شده در سه شنبه 85/9/14ساعت 10:48 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

مساله مسح پا در وضو 
 

مسأله مسح پا در وضو
 به تحقیق مسلمانان در امورى از عقیده و جوانب دین با هم اختلاف دارند کسى که این اختلافات را دنبال مى‏کند ملاحظه مى‏کند بعضى از این اختلافات متوقع است. زیرا این موضوعات درهم، تعقیددار و پوشیده در ملابسات مختلف است به گونه‏اى که ممکن نیست که هر کسى در آن خوض کند پس کسى مى‏تواند در آن خوض کند که اهل آن باشد، اختلافات ظهور کرده و حقیقت بر مردم متشبه شده و حقیقت مخفى شده است مثل مسأله جبر و اختیار و مسأله به وجود آمدن قرآن و مسأله معاد جسمانى و بیشتر مسائل عقیدتى از این نوع. اگر این اختلافات ظاهرى در همین حد بود جاى سؤال و استفهام نبود چون خود دین در این جاها داراى منافذى است که باعث این مى‏شود ولى دنبال کننده این مسائل مى‏فهمد که این اختلافات از حد عادى تجاوز کرده است و داخل در امورى که اختلافات در آن بعید است شده است  مثل اختلاف در کیفیت وضو، اختلاف در اینکه بسم‏الله در نماز جزء سوره است یا نه و اختلاف در حالت دستها در نماز و امثال آن از امورى که حضرت پیامبرصلى الله علیه وآله شخصاً آنها را مکرراً و به مدت 13 سال انجام داده بود و دیده و شنیده شده بود از سوى مسلمانان. اختلاف در مثل این امور - که به گونه‏اى عجیب بوجود آمده‏اند - نیازمند بحث و تحقیق گسترده تاریخى تا رسیدن به عامل حقیقى که در وراى این اختلاف غیر طبیعى قرار دارد مى‏باشد و بحث تاریخى در این زمینه مقدمه‏اى ضرورى براى بحث فقهى است.
 و مسأله حکم پاها در وضو از جهت مسح یا غسل از جمله مسائلى است که وضوح آن واجب است و نباید در آن اختلافى باشد ولکن اختلاف متوقع است زیرا میدانى براى آراء فقها و مدارس فقهى است. بین قائلین به وجوب مسح و آنها امامیه و ابن عباس هستند و قائل به وجوب غسل و آنها بعضى از ائمه اهل سنت هستند و قائل به اختیار مانند محمد بن جریر طبرى و حسن بصرى، در آنچه رازى و غیره از او نقل کرده‏اند و قائل به وجوب جمع بین هر دو در وضو که نظر داود بن على ظاهرى و الناصر للحق از زیدیه.
 

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 85/9/12ساعت 1:54 عصر توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

از شاعران زن دوران پیامبر می توان به خنساء اشراه کرد. از پیامبر پرسیدند: شاعرترین ، سختی ترین و دلیرترین مردم کدامند؟ پیامبر فرمودند: « شاعر ترین مردم ، خنساء؛ سخی ترین مردم ؛ محمد(ص) دلیرترین مردم ؛ علی بن ابی طالب». این سخن پیامبر نشان دهنده تبحر خنساء در عشر و شاعری است.
وی همان طور که گفته شد چهار پسر داشت که همه در جنگ قادسیه کشته شدند .
از زنان شاعر دیگر «کبیشه» مادر سعد بن معاذ بود که در مرگ فرزندش - در جنگ خندق نوحه سرایی می کرد و اشعار سوزناک می سرود ، بسیاری در مرگ سعد مبالغه و گزافه می گفتند .
اما پیامبر فرمود : هر نوحه سرایی دروغ می گوید به جز مادر سعد بن معاذ
از زنان شاعر دیگر ام کلثوم خواهر حق طلب عمروبن عبدود بود که برادرش در جنگ خندق ، به دست توانای امیر مومنان علی (ع) کشته شد . وقتی خبر مرگ برادر به خواهرش رسید . از قاتل وی سوال کرد .
وقتی فهمید که علی(ع) قاتل برادرش است ، گفت : این افتخار برای برادر همه خانواده اش بس که به دست مردی بزرگوار و عالی مقام کشته شده است . وی زنی شاعر و اهل ادب بود و اشعار زیادی در مرگ برادر سرود . در این اشعار زیادی در مرگ برادر سرود . در این اشعار به تجلیل از شخصیت علی(ع) به عنوان قاتل برادر هم مبادرت شده است . ترجمه یکی از اشعار او این است : اگر کسی غیر از علی قاتل عمر بود بر مرگش همیشه گریه میکردم .


نوشته شده در شنبه 85/9/11ساعت 10:58 صبح توسط احمدی عشق آبادی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak